میدنی؟
قضیه اینه که وقتی از خودت راضی نباشی زندگی سخت میشه...
همیشه با خودت میگی اگه اینجوری بودم فلان میشد اگه اونجوری بودم بهمان میشد...
بعد با خودت تصمیم میگیری که یه سری به خودت بزنی و یه سری چیزا رو عوض کنی... مثل بعضی رفتارهات مثل مدل حرف زدنت مثل بعضی عادت هات که هنوز به خوب یا بد بودنشون شک داری! و...
اینطوری میشه که چیزای کوچیک جمع میشن و جمع میشن و تو میمونی و یه غول از چیزایی که فکر عوض کردنشون رو مخت پیاده روی میکنه...
میترسی "یعنی میتونم؟" شک میکنی "باید اینکارو بکنم؟" سردرگم میشی "از کجا شروع کنم؟" و اینجا مجازی بازی شروع میشه و ماجراهای تو با گوگل:
و گوگل هم به سوال های کلیشه ایت جوابهای کلیشه ای تر میده... متن های طولانی و راهکارهای دهن پر کن. اما وقتی به خودت میای میبینی بین چند تا سایت و وبلاگ گیر افتادی و هنوز هیچ کاری نکردی.
شاید انگیزه نداری شایدم اراده... که همه چیو فراموش میکنی و زندگی کردنو دوباره از سر میگیری.
ولی دوباره یه صدا که معلوم نیست وجدان یا عقله یا قلب؟... شایدم همشون با هم! هر از چند گاهی در گوشت میگه: این اون زندگی نیست که تو رویاشو داری. و دوباره تو و تکرار این ماجرا!!
ولی تنها چیزی که مهمه شروع کردنه، وقتشه با کمال طلبی مزخرفت خداحافظی کنی و با کفشای آهنی قدم تو راهی بذاری که میدونی سخته میدونی ناهمواره. اما یه چیزی وجود داره که باید بهش توجه و رسیدگی کنی؛ امید! آره امید...
وقتشه جوونه بزنه و همه وجودتو تو خودش غرق کنه... و بعد تو میتنونی اون جاده سخت و ناهموار و زشت رو یه جور دیگه ببینی.
Raha