سلام...
سلامی به سرمای منفی ۲۳۷ درجه سلسیوس.
سلام که همیشه نباید گرم باشد، گاهی باید سرد باشد مثل باد خنکی که از کولر ابی روی پشت باممان در گرمای خارج از تحمل تابستان بر من میوزید. منی که لم داده بر قامت خم شده ی متکایی گلگلی که دست دوز مادرم بود و کتابی بر دستانم که هر ثانیه با نگاهم یک لغتش را به اسارت حافظهام میبردم. سلامی به خنکی دوغ گاز داری که سر سفرهی نهار ایستاده همچون عروسی سپید پوش که از باطنش در لیوان های ما میریخت تا ظاهرش هر لحظه به بیمصرف شدن نزدیک شود. شاید از بخت بدش بود نمیدانم, شاید اگر نوشابه بود مادرم دوباره پر از آبش میکرد و در یخچال میگذاشت تا ما باز هم از خنکای وجودش دیری استفاده کنیم. سلامی به سرمای اولین برف زمستانی که ما را تا سرحد ایست قلبی ذوق زده میکرد و شوق ساختن آدم برفی کج و کوله ای که برای گرفتن عکس یادگاری با او ما را به شمردن لحظه ها وا میداشت. فردایش را که نگو, صبح زود از خواب برخاسته با چشمان باد کرده که گویی همین حالا از رینگ بوکس و مبارزه با محمد علی کِلِی برگشتیم و ردی از آب دهان رفتهیمان بر کنج لب مانند رود شوری که در صحرا خشک شده و سفیدیایی بیش از او جا نمانده هاج و واج به اخبار صبحگاهی از سلام و صلوات اولش تا به خدای منان سپردن آخرش گوش میدادیم که آیا مدارس تعطیل است یا نه. وای از آن دَمی که گوینده خبر, خبری از تعطیلی نمیداد. قلبمان خون و جگرمان همانند جگر زلیخا پاره پاره رخت رفتن به مدرسه بر میبستیم و با رویی ترش که گویی کشتی هایمان غرق در رویایی واهی شده، راهی میشدیم. اما اگر تعطیل بود، مجهزتر از کماندو های عملیات ویژه راهی میدان نبرد برف جنگی با دوستانی که ساعتی دشمنمان میشدند, میشدیم و پاسی بعد دست از پا درازتر و کینهایی بر دل گرفته از دوستانی که قانون کوبیدن برف تو صورت نداریم را زیر پا گذاشته بودند برمیگشتیم.
این است که میگویم سلامی سرد، ما با سرما هم خاطراتی در ژرفای وجودمان داریم.
رحمان حسینی ۱۳۹۷/۱۱/۲۴