یه داستانک خاک خورده چشمانش را می بندد، نفس عمیقی می کشد و هوای سرد به ریه هایش وارد می شود. دوباره و دوباره این کار را تکرار می کند بلکه هوای خنک بتواند جگر آت…
پرِ پرواز ندارم اما دلی دارم و حسرت درناها دلم رفتن به یه دنیای جدید می خواددنیایی با آدمای جدیدقانونای جدیدرفتارای متفاوتحتی زبان متفاوتیه جایی که پر از درختای سرسبز سر به فلک کشیده…
میروم از پس این قصه به جایی برسم بیاین با واقعیت رو به رو شیماین ساعتای آخر سال که همه درگیر و دار نو شدن سال و پایان قرن و ... اندبیاین ما به یه چیزی غیر از اینا فکر کنیمب…
امان از باوری ک یک شبه ب باد برود¡ اینجا معیاری برای اندازه گیری ناآگاهی وجود نداره... پست از نوع داستانیش¡
دیگه پاستیل نمیخوام¡ یادمه بچه ک بودم بی اندازه پاستیل دوست داشتم.داداشمم هر روز ک از مدرسه میامد برام ی بستهی بزرگ پاستیل می خرید.یعنی تموم خوشی من تو ظهرا خل…