ویرگول
ورودثبت نام
romi
romi
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

خاطرات فراموش شده



یکی از خاطرات دایی خدا بیامرزم در زمان سربازیش در حدود پنجاه سال پیش این بود که توی خواب محتلم میشه نیاز پیدا میکنه حمام بره.
اما چون طبق قانون یگان اون روز حمام ها قفل و زنجیر بوده تصمیم میگیره با آب حوض غسل کنه.
میگفت اینقدر هوا سرد بود که روی اب یک لایه نازک یخ بود.
با این حال لباس هاش و در میاره و تا کمر تو آب میره و بدنش و میشوره و به سختی غسل میکنه.
میگفت با خودم گفتم که این آب یخ حتما باعث میشه کلیه هام یخ بزنن یا مریض بشم.
پس بعد از شستن خودش لباس هاش و میپوشه و شروع میکنه به دویدن دور میدون تا بدنش گرم بشه.
فرمانده دایی رو میبینه و ... (بقیش و فراموش کردم)

میخوام بگم حیف داستانهای بی شمار آدم های این دنیا که با مرگ مولفش از بین میره و شاید برای هیچکس بازگو نشه.
آدما در یاد ما زنده هستن تا زمانیکه داستان هاشون در مغز و قلب ما مرور میشن و بالاخره یه جایی داستان ها فراموش میشن... دایی عزیز تو در قلب ما زنده ای چون داستان ها و خاطراتت هنوز زندست و با تاسف زیاد باید بگم با مرگ ما هیچکس نیست که ازت خاطره ای داشته باشه تا بخواد یادت و زنده کنه.
و این
اتفاقی تکراریست که برای داستان های من و شما هم پیش خواهد امد.

ما تا زمانی زنده هستیم که در ذهن دیگران وجود داریم.
ما تا زمانی زنده هستیم که در ذهن دیگران وجود داریم.
ما تا زمانی زنده هستیم که در ذهن دیگران وجود داریم.

#رومی

خاطراتزندگیتقدیرمکتوبمرگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید