زینب بیشه ای
زینب بیشه ای
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

یورش ارتش حلزون ها

چرا من این طفلکی ها رو دوست ندارم؟
چرا من این طفلکی ها رو دوست ندارم؟

ببین که مبتلا شدم...

مدت هاست در هر کوی و برزن به دنبال یک سوژه جذاب و ناب برای سلسله یادداشت های من به نوشتن مدیونم می گردم. مدت هاست دلم می خواهد بنویسم و هرچه می نویسم اراجیف مزخرفی از آب در میاد که خودم هم تمایلی به بازخوانی شان ندارم و با خود می گویم خدا را خوش نمی آید از بقیه مردم انتظار داشته باشم سراغ این نوشته ها بیایند. (به مقدساتتان قسم کمال گرایی زیادی در کار نیست! فقط در حد اینکه کسی بخواند و اندک مقداری چیزی یاد بگیرد)

تا اینکه به ذهنم آمد از همین ننوشتم بنویسم. چرا نمی نویسم و چرا نوشتن برایم مشکل شده است؟ چرا سوژه پیدا نمی کنم و چرا سوژه هایی که در حال پروراندن آن ها هستم این همه لوس و بی مزه رشد می کنند؟ عوامل زیادی به فکرم آمد آنقدر زیاد که اکنون مثل یک معلم کلاس اول بعد از خوردن زنگ اتمام مدرسه نمی توانم از خروجشان جلوگیری کنم. فقط تمام تلاشم را می کنم یکی یکی آمدنشان را مدیریت کنم.

یک قصه از حیوان خانگی عجیب خواهر من

وقتی بچه بودیم مسافرت می رفتیم. مثل همه قدیمی ها که مشکلات مالی کمتری داشتند و توقعات خانواده هایشان هم لاکچری نبود. من به تماشای کوه و دشت و دمن راضی بودم و بقیه اعضای خانواده هم برای خودشان دلخوشی مهمی دست و پا می کردند. همین بود که باعث می شد در چادر و مهمان خانه های درجه پایین خوابیدن کار موجهی جلوه کند. اما دلخوشی خواهر بزرگم بدترین کابوس شبانه روز من بود.

وقتی می دیدم با دقت به شاخه های درختان خیره می شود و از برخی بالا می کشد تا چیز مجهولی را از شاخه هایشان بچیند، نمی دانستم قرار است وقتی به خانه باز می گردیم با دوستان جدید او رو به رو باشیم. البته تمایل او و هرکس دیگری به داشتن حیوان خانگی را درک می کنم. مسئولیت نگه داشتن یک حیوان خانگی آدم ها را پخته می کند و سرگرمی جذابی به نظر می رسد. اما به شرطی که تمام مسئولیت شما در گذاشتن یک تکه خیار جلوی حیوان بیچاره نباشد. حیوانی که خودش خانه اش را حمل می کند و از دستت در نمی رود تا کنترلش سخت باشد. البته گفتن این نکته هم لازم است که به خاطر سرعت پایینی که داشت بعد از چند دقیقه تماشای راه رفتنش حوصله اش را سر می برد و رهایش می کرد. همین سبب می شد که او در یک حرکت آهسته و پیوسته به شکل ناگهانی در رختخواب، کیف مدرسه، کمد کتاب ها و یا حتی سر سفره کنار بشقاب غذا دیده بشود و در صورت اعتراض با جمله «حالا مگه موجود کثیفیه؟» یا جمله «بد وجود بازی درنیار دیگه حالا مگه اومده توی غذات؟» رو به رو بشوم.

این شد که به مرور زمان هرگاه بوی خیار به مشامم می خورد می دانستم یک حلزون مفلوکِ در خانه خزیده در برابرم قرار خواهد گرفت. موجودی که مثل یک تکه گوشت خام خودش را روی سطوح خشک خانه ما می کشید و پشت سرش رد لزجی برجای می گذاشت. چشمان درازش را -که نمی دانستم از دیدن ما چه احساسی پیدا می کند – فراموش نمی کنم. پوست دانه دانه و کرمی رنگش و سطح نرم و لزج بدنش چندش آورترین چیزی بود که به مرور به کابوس من تبدیل می شد. هرجایی از خانه که یک حلزون دیده بودم، تا مدت ها به منطقه ای ممنوع و خطرناک بدل می گشت. طوری که ذهنم با ترشح کورتیزول به جهت جلوگیری از فشار عصبی مجدد، از حرکت پاهایم به آن سمت جلوگیری می کرد.

مسافرت شمال مساوی شده بود با حمله حلزون هایی که تا مدت ها بعد از بازگشت خانه را رها نمی کردند. شاید یک ماه بعد دیگر خبری از آن ها نبود. اما تضمینی وجود نداشت که در یک عصر دل انگیز پاییز که با یک لیوان چایی نشسته و مشغول خواندن درستان هستید، از کشوی میزتان یک حلزون نیمه جان مفلوک پیدا نشود. حلزون ها همه جا بودند و به نظر می رسید با یورشی همگانی قصد تصرف تمام خانه را داشتند. حرکت نکردشان باعث می شد در نگاه اول قدرت آن ها را جدی نگیریم. اما حلزون ها خیلی بیشتر از آنچه می شد حدس زد پشتکار داشتند.

ندارد درد من درمان دریغا!

ننوشتن امروز من هم زیر سر همین حلزون های مزاحم است. حلزون هایی که خیلی آرام در فضای فکرم راه می روند و رد چسبناکی پشت سرشان برجای می گذارند. شاید نشود از ورود این حیوانات خانگی به درون مغز جلوگیری کرد. و شاید حتی نشود آن ها را از خانه بیرون راند. فقط می توان بودن ونبودشان را ندیده گرفت.

ترس از نا توانی یک روز مرا از پا در می آورد!
ترس از نا توانی یک روز مرا از پا در می آورد!


حلزونی از جنس ترس

هرکس حلزون منحصر به فرد خودش را دارد. حلزون شما ممکنست ترس ها و نگرانی هایتان باشند. برای خود من ترس از آینده حلزونی بسیار با پشتکارست. ممکن است برای مدتی در خانه اش بخزد و یک گوشه پنهان گردد. اما امکان ندارد رهایم کند. ترس من از آینده ترس از فقر یا مشکلات این چنینی نیست. بیشترین چیزی که نگرانم می کند ترس از ناتوانی است.

حلزون دیگری که ممکنست مانند من در ذهن شما هم بلولد، ترس از بد شدن مطلبی است که ارائه داده و در سایت می گذارم. نگرانی از قضاوت دیگران و پوزخندی که پس از خواندن آن بر لبانشان می آید، یا بهتر بگویم ترس از عالی و قابل تحسین نبودن یک حلزون بسیار پر تحرک است. به گمانم اگر بتوانیم خود را قانع کنیم قرار نیست همیشه خوب باشبم و از همه مهمتر حتی اگر در موارد زیادی خوب بودیم اشکالی ندارد اگر در برخی موارد هم متوسط باشیم، این حلزون را می توانیم به مدت طولانی تری راکد کنیم. (آدم ها اوایل نوشتن فکر می کنند خیلی عالی هستند و به مرور به این نتیجه می رسند که افتضاح هستند! اگر بتوانیم نگاه خود را بین عالی و افتضاح نگه داریم متعادل می شویم)

شما برای فضای مجازی ات نظم و قانون بذار؛ اصلا همه نرم افزارها را داشته باش!
شما برای فضای مجازی ات نظم و قانون بذار؛ اصلا همه نرم افزارها را داشته باش!


دلخوش عشق مجازی نشود،شعر ترم

چرا به روابط بی هدف مجازی اشاره کردم؟ تفاوت عالم مجازی و حقیقی دراین است که آدم ها در عالم حقیقی رخ در رخ حرف می زنند. سوال می پرسند و جواب می گیرند. اما در مجازی ممکنست سوالی از کسی بپرسید. مشتاق دانستن احوالش باشید یا حتی یک شوخی بی نمک او را پاسخ بدهید. و تا عصر منتظر سین شدن پیامتان بمانید. ممکنست او هوس شاخ بازی به سرش زده و یا اصلا حوصله دیدن پیام شما را نداشته است. اینکه این وسط چند هزار مدل فکر به سر شما می آید خودش سبب جولان حلزون های بی شماری می شود که نتوانید خزیدنشان در فضای فکری که باید برای پرورش ایده های ناب و دست اول تمیز و مرتب باقی بماند، بگیرید.

وقتی بتوانیم حلزون ها را در خانه خود برانیم، خواهیم دید پس از مدتی به سبب خروج افکار مزاحم از چرخه بازتولید، از حافظه طولانی مدت هم اخراج شده و به زودی اثری از آن ها در تمام مغزمان نمی جوییم. (نگران نباشید اگر اهل نوشتن بوده باشید، جزئیاتی که علاقه دارید همیشه در جهان شما کنارتان باشند، رهایتان نخواهد کرد و می توانید سال ها بعد به سراغش بروید)

ای دریغا چاره ای

مهم ترین راه کار کنترل کردن حرکت حلزون ها به مدیریت افکار باز می گردد. مدیریت افکار دو بخش سلبی و اثباتی دارد. در بخش اثباتی باید واردات بهتری به چشم و گوش خودتان تقدیم نمایید. مثلا پادکست های مفیدی که شما را در راستای هدفتان با انگیزه تر می کند، گوش بدهید. و یا موسیقی های ملایمی را که از استرس های بیهوده و دلهره های حاصل از تحرک حلزون ها ایجاد شده است، پخش کنید. در مطالعه کتاب هم هیچ وسواس و دقتی به خرج ندهید و از به کار بردن جمله: «کلی کتاب نخونده دارم» به شکلی جدی خودداری فرمایید. زیرا کتاب به منزل شما راه پیدا نمی کند که باری بر دوش شما و یک حلزون چسبناک دیگر در مغزتان باشد. بلکه می آید تا آرامش بدهد. پس حتی اگر در طول یک ماه فقط یک بار آن را برداشته و با تورقی ساده از آن بهره اندکی برده اید، یا حتی اگر با دیدنش در کتابخانه به حظ بصری اکتفا نموده اید، خود را برای بی محلی کردن به کتاب هایتان سرزنش نفرمایید.

اما گام دوم یک حرکت سلبی است. ممکنست برخی از ما توانسته باشیم بر مانعی که برای شخص من مزاحمت ایجاد می کرد فائق شده باشیم. اما اصل قضیه در همه یکسان است. اینکه مراجعه زیاد به نرم افزارهای اجتماعی یک حلزون قدرتمند در ذهن من بود، چیزی نیست که بتوانم به دیگران هم تعمیم دهم. اما شما بگردید و حلزون هایی را که قابل کنترل نیستند بیابید و حذفشان کنید.چاره ای نیست! بعضی عوامل حلزون های بسیار صبوری در ذهنتان می کارند. ممکنست مدیریت این جانوران انرژی بسیاری از شما بگیرد. پس بهتر است با حذف عوامل مخل (اعتیاد به گیم، سریال و فیلم و... هم می تواند آن عامل باشد) این حلزون های خانمان سوز را از مغز خود بیرون برانیم.

به رنگ معنا

یادمان باشد تمام رفتارهای بیرونی از افکار و احوال درونی ما نشئت می گیرد. پرداختن به ایده های نو به زندگی ما معنا می دهد. پس برای رسیدن به آمادگی انجام چنین فعالیت مهمی لازم است کمی محیط اطراف خود را مدیریت کنیم. حالا که فضای فکری روشن و ساکتی دارید، خواهید دید ایده ها یکی یکی در می زنند و می توانید با روی باز به آنها خوش آمد بگویید. تبریک می گویم! به زودی شما یک محتواگر فوق العاده خواهید بود.
حلزونافکار مزاحمموانع نوشتنمسافرتدرخت
خواندن و نوشتن دو بال پرنده خوشبختی هستند. به دنیای تأملّات من خوش‌آمدید. ranabishe88@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید