عروسی خواهرِ سین دعوتیم در قسطنطنیه.
(سین رفیق صمیمی و شریک زندگیام است.)
داماد، خندان، تعارفی و خوش قلب است. خانوادهاش اهل ترکیه،مذهبی و سنتیاند.حدس میزنم عروس دلبند هم کمی تحت تاثیر رسوم سختگیرانه آنها جزییات سفره عقد را با وسواسی مثال زدنی سفارش داده و از آن سر دنیا (تقریبن) ،در حاشیه مدیترانه، رنگ اسپند را هم انتخاب است.
من و سین برای کمک به برگزاری مراسم با یک چمدان حاوی قرآنی نفیس و وزین(۴ کیلوگرم!) ، بیست رول دستمال توالت (میگفتند ناگهان در ترکیه خیلی گران شده) و خردهریزهای دیگر سفره عقد به عروسی میرویم. یک عدد نبات کاسهای هم در چمدان داریم.تا به حال روح من هم از وجود چنین کاسهی عجیبی خبر نداشته و تازه فهمیدهام که بعد از عقد کاسه را میشکنند (با شیطنت امیدواریم با کوبیدنش به چیزی جز کلّهی داماد) و بین مهمانها پخش میکنند. خیلی کنجکاوم قیافهی مامور فرودگاه را موقع بررسی این چمدانِ پر از اشیا نامربوط ببینم.
طبق معمول شب سفر، کار و بار در هم گره خورده و بستن اصل چمدان خودم مانده برای دقایق آخر.شلوارم را باید کوتاه کنم و کفش درخور مجلس هم ندارم . گربهمان، خشچال، را هم نصفه شب باید بگذاریم خانه رفیقی. البته لطف داشته اما به نظر میرسد از اینکه پیشنهاد نگهداری گربه را داده پشیمان شدهاست.
ضربه آخر واکسن ماهیانه آلرژی بود که برای کنترل آسم میزنم. واکسن زدن همانا و تنگینفس شدید همانا. بعد تزریق اپی نفرین و رفتن زیر اکسیژن. کل این ماجراها دوساعتی عقبم انداخت و بنیهام را گرفت.
پرستار،خانم ک، که انصافن دلسوز و به کارش وارد است میگفت این واکنش شدید به خاطر تغییر نوع رجیستر واکسنی است که این بار به کشور وارد کردهاند . من که هر چه پرسیدم سر در نیاوردم که منظور از رجیستر در این جمله چیست و این آلرژن با دیگری چه فرقی میکند! پس به عادت مرسوم هموطنان عزیز، خدا را شکر کردم که دست کم واکسن مورد نیازمکه زمزمه قطع وارداتش بود به کلینیک رسیده و اوضاع بدتر از این نیست.
به خانه میروم و امید در دلم سوسو میزند: شاید سین از سوغات بردن دستمال توالتها منصرف شود.