رعنا پرنیان·۲ سال پیشداستان دلمه برگ مومن آنجا نبودم اما بهارک میگوید مامانبزرگ چشم دوخته به درخت انگور باغمان و گفته از سرِ شاخه بشمار تا برگ سوم. این برگ منتظر دیگ دلمه اس…
رعنا پرنیان·۳ سال پیشاسناد طبقه بندی شدهی یک خانوادهی متوسطروایتی از روبه رو شدن با نوشته های مردگان عزیز
رعنا پرنیان·۶ سال پیششاید اگر «احمدرضا احمدی» بودیک شب خوابزده به تلویزیون خیره شده بودم که صدای خفه و ضعیف افتادن چیزی آمد. یکی یکی گلبرگ های لالههای زرد و قرمز در گلدان به زمین میافتاد…
رعنا پرنیان·۶ سال پیشدختر آقای الف و نقشه گنجامروز با دختر ۵ سالهی همکارم آقای الف، حسابی وقت گذراندیم. ماهی چندبار، وقتهایی که واحد خلوت است دخترک را از مهد…