در این لحظات که آرامش سرتاسر فضای کنار من را آکنده است در افکاری که هم به سرزنش خویش و هم به سرزنش جهان پرداخته است، غرق میشوم. تامل کردن راجع به هرچیزی در این هستی پر از رخداد بهترین کاری است که میتوان کرد و با این کار سبقتی بسیار از مخلوقات این دنیا میگیریم. در این ثانیه هایی که از تنهایی سپری می شود، ذهنم بیش از گذشته شروع به سر و صدا می کند. سر و صدایی که گویی تمام دقایق و ثانیههایی که تا به این حال عمر کردهام را به من یادآوری میکند. در تلاش هستم تا سخنرانیهایی که در ذهنم درحال انجام هستند را دسته بندی کنم و برای تک تکشان یک جملهای دندان شکن تحویل بدهم، اما برخی از سخنرانان آنقدری حقایق تلخی را از حرفها و رفتارهایم میگویند که زبانم در برابر آنها قاصر میشود و ناخودآگاه چشمانم با قطرهای اشک بر زبانم چیره می شوند و به طرز رندانهای سمت و سوی تمامی افکارم را به سوی خود فرامیخواند.
برای قطع ارتباط میان پردهی سینمایی که در مغزم درحال نمایش است به سوی خاطرهای دلنشین از زندگیام روانه می شوم تا قطرات چشمانم از این پس در قلبم لانه کنند. شعار همیشگیام این است که در حال زندگی کنیم و به گذشتهای که تمام شده است و آیندهای که همچنان اتفاق نیفتاده است ننگریم. درهرصورت در گذشته هرچه که بوده و اتفاق افتاده است را تجربه کردیم و این ثانیهها زمان آن نیست که شادی یا غم آن لحظات را دربربگیریم.
تنهایی که گاه باعث می شود رفتارمان در آینده تغییری به سوی راه درست بگیرد و یا گاه باعث می شود که زندگی شادتری را همراه با خنده درپیش بگیریم، از هر صحبتی که درنهایت با قضاوتی نابجا مواجه شویم و افکار سرزنش کننده تر بیشتری را پشت خود همراه کنیم برایمان سودمندتر میشود.
زندگی ما همین است و این خودمان هستیم که درنهایت باید با دستان خود برای شادی و لبخند چهرهی خویش و عالم زندگی سرشار از زیبایی بسازیم. زیبایی که پایدارترین اتفاق زندگی است و تا ابد پابرجا باقی خواهد ماند.