خیلی وقت ها احساس افسردگی می کنم. حس اینکه جهان فشاری است روی شانه هایم. اینکه چقدر از پدر و مادرم بیزارم که من را به این دنیا آورده اند.
چند وقتی هست که متوجه شده ام قسمت زیادی از این احساسات منفی و حال بهم زن، نتیجه ی درست نخوابیدن است. کم خوابیدن، بد خوابیدن، بی موقع خوابیدن، اینها تا حد زیادی سلامت روان من را به خطر می اندازد.
این که میدانم علت ماجرا چیست، باعث نمی شود که حس بد کمتری داشته باشم. فقط باعث می شود بدانم این حس بد از کجا نشات می گیرد، و اینطوری تحمل کردن حس بد خیلی ساده تر می شود.
قبلا اگر یک روز صبح روبراه نبودم، به زمین و زمان فحش میدادم. ممکن بود شغلم را هم عوض کنم حتی!
الان یک کمی دندان روی جگر می گذارم تا ظهر شود و بروم خانه و ناهار بخورم و بخوابم.
آخ که چی میشه اگر میشد همیشه خوابید!