kkkeshavarzzz
kkkeshavarzzz
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

بالای درخت امن است

رفتن به سینما مثل بازگشت به رحم مادر است؛ ساکت، بی‌حرکت و غرق در افکارت در آن تاریکی می‌نشینی و منتظری تا زندگی بر روی پرده جان بگیرد. آدم باید با معصومیت یک جنین به سینما برود.(فدریکو فلینی)

آقای هانس روسلینگ کتابی دارد به نام واقعیت؛ که در آن هر موضوعی را که فکرش را می‌کنید مورد بررسی قرار داده تا به دنیا ثابت کند تقریبا همه چیز از ابتدای تاریخ در بهترین وضعیت خودش است. یعنی نه فقر بیشتر شده، نه جنگ و نه بیماری.

مارک منسن در جایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است می‌گوید: «در زمانه‌ی جالبی زندگی می‌کنیم. همه‌چیز به‌لحاظ مادی در بهترین حالتِ خود است. آزادتر، سالم‌تر و ثروتمندتر از هر دوره‌ای در طول تاریخ بشریت هستیم. اما به نظر می‌رسد همه‌چیز به‌نحوی جبران‌ناپذیر و دردناک به فنا رفته. زمین در حال گرم‌شدن است، دولت‌ها در مرز سقوط‌اند، اقتصاد در حال فروپاشی‌ست و همه دائم در توییتر رنجیده‌خاطرند.»

یکی از شیرین‌ترین خاطرات همه ما این است که یک روز از خواب بیدار شدیم، از پنجره به بیرون نگاه کردیم و با دیدن سفیدی یکدست کوچه و خیابان و کودکان بی‌فکر یا بی‌خبری که به خانه برمی‌گشتند ‌فهمیدیم مدرسه بخاطر برف و سرما تعطیل است.

میان اهداف و آرزوهایمان که بگردیم، همه‌مان دوست داریم روزی برسد که برای خودمان کار کنیم و کسب و کار خودمان را داشته باشیم؛ هر موقع دوست داشتیم برویم و هر وقت خسته شدیم برگردیم.

احتمالا برای خیلی‌هامان پیش آمده غذای رستورانی که رفتیم افتضاح بوده، ازآدم‌های مهمانی متنفر بودیم، بخاطر آب و هوای بد، خرابی ماشین یا فکر کارهای ناتمام، هیچ لذتی از مسافرت نبردیم و صبح‌هایی با وجود بغض در گلو، خندان و قبراق وارد محیط کار شدیم.

نقطه مشترک این خاطرات و رفتارها چیست؟ امنیت. خانه امن بود. در خانه گرما و غذا داشتی و هر کاری دلت می‌خواست انجام می‌دادی. مدرسه اما قانون و ناظم و ریاضی داشت.

رئیس بودن و اداره کردن کسب و کار خودمان امنیت دارد. هیچکس نمی‌تواند ما را بازخواست یا اخراج کند و می‌توانیم به کارمندان خود دستور بدهیم. زیردست بودن ناامن است.

از غذای بدی که خوردیم عکس می‌گیریم و از آن تعریف می‌کنیم. باز هم در مهمانی‌ای که از آدم‌هایش متنفر هستیم شرکت می‌کنیم. از خوشی‌های خیالی مسافرت بدمان تعریف می‌کنیم و وقتی دلمان گریه می‌خواهد، خندان وارد جمع می‌شویم؛ چون واقعی بودن ناامن است.

ما هر کاری برای اینکه کنار دیگران باشیم، شبیه دیگران باشیم، تنها نمانیم و غریبه نباشیم انجام می‌دهیم. ما هر کاری برای امنیت می‌کنیم.

سینما را دوست داریم چون مثل رحم مادر امن است. خانه را به مدرسه ترجیح می‌دهیم چون خانه امن است. دوست داریم قدرت در دست ما باشد چون رئیس بودن امن است. خودمان را با شبکه‌های اجتماعی خفه می‌کنیم چون تعلق داشتن امن است.

و اینگونه افسردگی و اضطراب بیماری قرن ماست. افسرده‌ترین و مضطرب‌ترین مردم تاریخیم چون از پیشرفت‌ها و دنیای ساخت خودمان جا ماندیم. چون هنوز همان میمونی هستیم که بالای درخت را دوست دارد چون بالای درخت امن است.

زندگیامنیتافسردگیاضطرابتنهایی
داستان‌ها به یادماندنی‌ترین محتواهای تاریخ هستند. اگر نه هیچ‌کس آدم و حوا را نمی‌شناخت.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید