رستا ناصری
رستا ناصری
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

ثنا و ریحانه خاطرِتون هست؟

خاطرتون هست اولین روزی که دور هم جمع شدیم؟ اون روزی که عامل تمام این خاطرات هست و ازش بی‌نهایت ممنونم :) اون روزی که ثنا رو فرستادن به سرویس من و ریحانه :)

خاطرتون هست چقدر شعر آقای آشتیانی رو می‌خوندیم و بعد ریز ریز می‌خندیدیم؟
یه نقشه ریختیم تا تو داشبرد آقای آشتیانی رو ببینیم (لازم به ذکر نیست که چرا?) . وقتی اون رژ قرمز رو دیدیم داشتیم از خنده می‌مردیم و هزاران تخیل کردیم که اون رژ قرمز برای چی توی داشبرده?

خاطرتون هست چقدر حوریای بدبخت رو اذیت می‌کردیم؟
البته‌که حوریا هم برای ما کم نمی‌ذاشت!

خاطرتون هست لهون‌بازیامونو؟
هیچ قانون خاصی نداشت و تنها هدفش این بود: «له کردن باقی هم‌سرویسیا??»
کفشامونو در میووردیم و هرجوری شده هم‌دیگه رو له می‌کردیم!
حوریای کلاس شیشمی با مای کلاس سومیا در میوفتاد و به معنای واقعا کلمه لهمون می‌کرد!
می‌گم له یعنی واقعا له می‌شدیم! مثل نخود آب‌گوشت که می‌کوبوننش!
بعد که حوریا می‌رفت، ثنا چون قوی‌تر بود یه گروه می‌شد و من و ریحانه یه گروه. همه قبول داشتن که ریحانه قدرتش از من و ثنا کم‌تره... و درواقع مسابقه‌ی اصلی رو من و ثنا می‌دادیم و ریحانه اون وسط له می‌شد!
قشنگ یادمه تنها عضو بدنش که دیده می‌شد دماغش بود /:

خاطرتون هست من ادعا کردم قدرتم از ثنا بیشتره و قرار شد مسابقه بدیم؟?
همین‌که رسیدیم مدرسه رفتیم سراغ دوستامون و به‌معنای واقعی کلمه «لشکرکشی» کردیم!
قبل از حلقه (چی بهش می‌گین؟?) می‌دوییدیم این ور و اون ور تا طرفدار جمع کنیم! طرفدارای واقعی بهمون کمک می‌کردن تا باز هم طرفدار جمع کنیم!
خبر مسابقه‌ی ما توی مدرسه پیچیده بود و حتی معلما هم خبر داشتن که چرا توی کلاس هی دم‌گوشی حرف می‌زنیم و انگاری‌ عجله داریم!
یادمه انقدر موضوع جدی شده بود که قرار شد برای خودمون پرچم با نماد هم درست کنیم! (??‍♀️?) نغمه داوطلب شد تا این نماده رو به عنوان پرچم من درست کنه???
حالا می‌دونید قسمت ضدحالش بعد از این همه کارای باحالی که کردیم کجاست؟ اون‌جایی که من و ثنا به‌همراه موجی از طرفداران (آشپزان عزیز لطفا یکم دیگه پیاز‌داغ بیارید برام??) رفتیم محل سایانورابازی‌مون (اینم قضیه داره?) ولی اجازه ندادن مسابقه بدیم ????????????????????????????????????????????????

این یارو /:
این یارو /:

خاطرتون هست من کلی کاغذ و مداد میووردم و با وجود ناهمواریای راه، کلی چیز میز روی کاغذام می‌نوشتیم و از خنده غش می‌کردیم؟
خاطرتون هست دوتایی برعلیه اون‌یکی می‌شدیم و درباره‌ی اون بنده‌خدایی که نوبتش شده بود کلی چیزمیز روی اون کاغذا می‌نوشتیم?? (ایده‌ی خودم بود ولی برعلیهم هم استفاده شد!??)

خاطرتون هست ثنا با حرفای من و ریحانه، گاومیش می‌شد؟??
گاومیش می‌شد و سرشو می‌کوبوند به صندلی همیشگیِ بنده‌خداش??

خاطرتون هست که یه روز یه مرده می‌خوره به نرده بعد چی می‌گه؟
می‌گه:«دونه دونه دونه دونه! یه ستاره تو آسمونه!??»

خاطرتون هست چقدر به آقای قرجه‌داغی اصرار می‌کردیم که برامون بستنی بخره؟
آقای قرجه‌داغی اجازه که نمی‌داد هیچ، دل مارو با کارایی که دبیرستانی‌ها می‌کردن هم آب می‌کرد!

خاطرتون هست هر آدمی رو که تو خیابون می‌دیدیم بهش سلام می‌کردیم؟
و اسم این‌کارمون هم «سلام بازی» بود!? (اسم‌های خلاقانه رو حال می‌کنید؟???‍♀️)
اختراع تسنیم و هم‌کلاسیاش بود من و ریحانه هم ازشون یاد گرفتیم و بعد که تسنیم و همکلاسیاش از ما جدا شدن و جمعمون جمع شد، به روش خودمون بازیش می‌کردیم! (به‌علاوه‌ی حوریا که البته چون دشمن‌خونیمون بود، حساب نمی‌شه??)
ثنا همیشه از خانمایی که سلاممون رو می‌شنیدن ولی جواب‌سلاممون رو نمی‌دادن بدش میومد و خیلی هم حرف‌های خوبی درباره‌شون نمی‌زد???‍♀️ برعکس قربون‌صدقه‌ی اون خانمایی می‌رفت که با خوش‌رویی جواب سلاممون رو می‌دادن!
آقایون هم به‌صورت مرموزی همه یا توی گوششون هنزفری بود یا داشتن با تلفن حرف می‌زدن?
وقتی تو ترافیک‌گیر می‌کردیم بعد از سلام دادن وقت داشتیم تا شعر خواهرای گلی بعد از سلاممون رو بخونیم...
شعرمونو خاطرتونه؟ من‌که نیست...?

خاطرتون هست من و ثنا دوتایی جلو نشستیم؟
برای اینکه بتونیم این‌کارو بکنیم چه‌ها که نکردیم!
من رفتم زیر صندلی همراه راننده. همه‌ی کاپشنا و کیفا رو ریختین روم تا معلوم نباشم. بعد که از مدرسه بیرون رفتیم، از زیر صندلی بالا اومدم و کنار ثنا نشستم. کنار ثنا نشستم و یکی از بهترین سلام‌بازی‌های تاریخ رو کردیم!

خاطرتون هست ۴ نفری (ما سه‌تا + آقای قرجه‌داغی?) کانکت بازی می‌کردیم؟
و بعد شما دو تا کانکت تقلبی رو راه انداختید و منم از کارتون متنفر بودم بازی نمی‌کردم و اون موقع بود که برعلیه من شدین? معلوم نبود روی اون کاغذا چیا که دربارم نمی‌نوشتین?
حق هم داشتم که از کانکت تقلبیتون متنفر بودم!:
(بند زیر رو در صورت‌ای متوجه می‌شید که بلد باشید کانکت بازی کنید.)
دمی‌گوشی یه کلمه انتخاب می‌کردن. مثلا قرمز. بعد یکی می‌گفت نمک، کانکت می‌شدن و در آخر هم دوتایی قرمز رو فریاد می‌زدن /: (و این مسخره‌ترین چیزی بود که من تو عمرم دیده بودم!? آقای قرجه‌داغی هم که همیشه پایه‌ی بازی بود و با اون دوتا دیوونه بازی می‌کرد?)

خاطرتون هست ریحانه‌ی کله‌پاچه‌خور، از کله‌پاچه می‌گفت و حال من و ثنا رو به‌هم می‌زد؟
خاطرتون هست ریحانه یک خاطره‌ی نه‌چندان خوب در یک رستوران داشت؟ همیشه معتقد بود خاطره‌اش باعث تعطیل شدن رستورانه شده? (اگه خودت مشکلی نداری تو کامنتا بگو?)

نورا بهمون تو سرویس اضافه شد! خواهرکوچولوی ثنا رو می‌گم.
وای... نمی‌دونید من و ریحانه چه دشمنی‌ای با نورا داشتیم... و نورا هم همین‌طور!
انگار تنها هدفمون این بود که برای هم‌دیگه کرم بریزیم...
داستان این ماجرا به اندازه‌ی خورشید بزرگه برای همین از کرم‌هایی که من و ریحانه برای نورا ریختیم می‌گذریم تا برسیم به اون روزی که نورا شد عزیزترین‌کسمون! ???‍♀️?
قربون‌صدقه‌ی هم‌دیگه می‌رفتیم!
ثنای بدبخت هم که تمام مدت مونده بود طرف کی رو بگیره همین‌طور با دهن باز نگامون می‌کرد???‍♀️?
حق هم داشت! صلح بین ما سه‌تا (من و ریحانه و نورا) به‌اندازه‌ی تعداد‌ستاره‌های توی آسمون غیرقابل باور بود!
جالب اینه‌که خودمم یادم رفته چطور آشتی شدیم ???‍♀️?

و در آخر... اگه خاطرتون هست... یه مثبت بزنین تو چت باکس???

می‌ترسم دوباره دور هم جمع بشیم ولی دیگه نتونیم اون‌طوری که قبلا خوش می‌گذروندیم خوش بگذرونیم...:(:

اصلا می‌تونیم دوباره دور هم جمع بشیم...؟ یا اختلافاتمون این اجازه رو نمی‌دن؟ (شایدم چیزای دیگه اجازه‌شو ندن...)

سرویس مدرسهخاطراتحال خوبتو با من تقسیم کنمدرسه حضوری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید