قفس ها ساخته ایم نامش را خانه نهادیم
تا به حال دیده ای که پرنده ای که شوق پرواز دارد بجای آسمان خود را در خانه ای جز لانه اش پیدا کند ؟
ما انسان ها همان پرندگان هستیم که بدون داشتن طمعِ دانه خود را اسیر قفس کرده ایم
و آسمان را از یاد برده ایم
ای خدایا آسمان ها و زمین
آسمانت را به ما نشان بده
که دیگر در قفس هوایی برایم نمانده
حال که به آسمان می نگرم
توده نارنجی رنگِ تیره ای آن را فرا گرفته
که از آن گلوله های مروارید
به زمین برخورد می کنند
و قطرات تبدیل به آیینه از جریان زمان را به من نشان می دهد که دفعه قبل با خستگی و درماندگی با لباسی چرکین و بلند اما با حال همچو پرستو آیی آزاد در مسیری گل آلود راه می رفتم را برایم زنده می کند این بار اما مهمانی دیگر کنارم دارم
که ناگهان هر لحظه صورت و دستانم را نوازش میکند و برگان درخت پرتقال را می رقصاند و این این برگ های لطیف نیز برای تشکر آوازی سر می دهند دلنشین
آری من نیز در این مهمانی تنها نیستم
ولی سکوتم را نیز حاضر نیستم
به هیچ قیمتی بفروشم
حتی به ازای یک لیوان چایی که ندارم
ولی حیف که چرخ روزگار به دلخواه ما نمی چرخد و ناخودآگاه آواز خشنی از گلویم بیرون می زند و خود را دوباره مچاله می کنم و با لذت از لحظات پایانی این مهمانی استفاده کنم
می دانم که اگر بیشتر اینجا بمانم تا دو روز نمی توانم از رخت خواب بلند شوم اما چه کنم که مست این هوای تنهایی و این مراسم بی ریا پر تکاپوی پر هیاهو شدم
اگر باز بخواهم بگویم آسمان با این که در بخشش را به زمین باز کرده و این مروارید ها را به آن هدیه داده اما خود گرسنه است صداهایی عجیب از خود در میکند و هر چند لحظه یک بار به جای لباس سیاه دامادی اش لباس سفید عروس را به تن می کند یا شاید عروس سفید پوش را در آغوش میگیرد چشمان من سفید می بیند
هرچه هست حسابی گرسنه است و منتظر شام هست بیچاره نمی داند که دیگر از نیمه شب گذشته خبری از شام نیست
اگر باز بخواهم بگویم انگار جشن به پایان رسیده و نه صدایی می آید و نه چیزی به فکر می آید.
آنها می خواهند من را از این مجلس بیرون کنند و انگار نیز موفق شدند که چرا که من به رخت خواب رفتم و چشمانم سنگین شده
(تناسخ _امیر تتلو)
بیاین کپی رایت رعایت کنیم 🫶
۱۸ آبان ۱۴۰۲