
آیا مخلوق در ساحتِ آگاهی، قادر است خالقِ خویش باشد تا بینیاز از اعتباردهیِ مبدأ، ارزش یابد؟
پرسش بنیادین این است: تمایزِ جوهری میان خالق و مخلوق چیست؟
حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که خالق، مخلوق را «همسان» و «همتراز» خویش بیافریند، چه ترجیح ذاتیای، خالق را در مرتبهای برتر مینشاند؟
خلقِ موجودی تماماً مشابه، مستلزمِ آن است که خالق بر ترکیبِ وجودیِ خویش تسلط کامل داشته باشد تا بتواند همان قوانین را بازتولید کند. در این میان، عنصر «اراده» نقشی کلیدی ایفا میکند؛ مخلوق، تبلورِ ارادهی خالق است و از اینرو، دچارِ یک وابستگی است؛ شاید همین نکته، مرزِ میانِ آن دو باشد.
حتی اگر خالق اراده کند که این وابستگی را قطع نماید، آیا حقیقتاً استقلالِ رادیکال ممکن است؟ یا همچنان پیوندی نامرئی در پسِ این جدایی باقی میماند؟
اگر مخلوق توانایی «بازتعریف» و «بازآفرینیِ» بنیادینِ خود را داشته باشد، آیا میتواند رشتههای وابستگی را پاره کند؟
هرچه در این موضوع تامل میکنم، انکارِ ردپایِ یک «تأثیرِ جاودان و پنهان» ناممکن بهنظر میرسد. این اثرِ پنهان چیست؟
گویی محدودهی اختیارِ مخلوق چنان ترسیم شده که گزندی به ساحتِ خالق نرساند.
این پارادوکسِ غریبی است: مخلوق دارای اراده است، اما ارادهای که در حصارِ زمان و مکان، گاه در جبرِ محض رنگ میبازد.