فصل دوم کتاب « پاداش؛ منطق پنهایی که انگیره های ما را شکل می دهد» از لذت ساختن می گوید. با این داستان شروع می شود که :
وقتی از آیکیا یک کتابخانه سفارش دادم، بعداز کلی سر و کله زدن با دفترچه راهنما برای سر هم کردن قطعات کتابخانه، بالاخره توانستم کتابخانه را درست کنم. احساس غیر منتظره و عجیبی از رضایت وجودم را فرا گرفت، کنار ایستادم، نگاهی به کمد کردم و با غرور ناشی از اتمام موفقیت آمیز لبخند زدم. در طول این سالها به این کمد بیشتر و با علاقه تر از سایر وسایل خانه نگاه می کنم.
من و همکارانم علاقه بیش از حدی را که از ساخته های خودمان داریم «پدیده ایکیا» نام گذاشته ایم. ایکیا الهام بخش پژوهش های اولیه ما شد.
یک مثال جالبی که نویسنده می زند در مورد پودر های کیک در سال 1940 است. در آن زمان زنان خانه دار هدف این پودرهای کیک بودند و تنها چیزی که لازم بود برای پختن کیک آب بود. اما بعد از چند وقت فروش این محصولات کم شد و دلیلش هم این بوده است که زنان خانه دار حسی که نسبت به این کیک ها داشتند، با غذای بیرون یکی بوده است و هیچ زحمت و احساس موفقیتی بعد از پختن کیک نداشتند. اما بعد از این ماجرا تولیدکنندگان این محصول، تخم مرغ و روغن این پودرها را حذف کردند و نتیجه ای که به دست آورند فروش بالای آن بود چراکه زنان حس خوشایند و موفقیت را بعد از پختن کیک به دست می آوردند.
روایت پودر کیک مثال ساده و واضحی از قدرت تلاش و مالکیت و نحوه ارتباط آن با انگیزه است.
در ادامه نویسنده به آزمایش جالبی اشاره می کند و آن هم این است که به گروهی از افراد یک کاغذ می دهند که اوریگامی درست کنند و نحوه درست کردن آن را برایشان هم با فلش روی کاغذ و هم دفترچه راهنما توضیح دادند بعد از اتمام کار خود به نتیجه کار خود قیمت بدهند. به گروه دیگری می گویند که برای اوریگامی ای که گروه قبل درست کرده اند قیمت بگذارید. نتیجه ای که گرفته شد سازندگان این اوریگامی ها قیمتی پنج برابر کسانی هستند که روی اوریگامی آنها قیمت گذاشتند بود. و در ادامه این آزمایش به سازندگان می گویند که مرحله سخت تر می شود و فقط براساس علامت هایی که روی اوریگامی است می توانید بسازید و راهنمای نوشتاری وجود ندارد و دوباره می خواهند که گروه دوم روی آنها قیمت بگذارند و اوریگامی این مرحله خیلی زشت تر از مرحله قبل بوده است و سازندگان قیمت بیشتر روی اوریگامی خود گذاشته بودند نسبت به دفعه قبل!
یک بچه کوچک رو در نظر بگیرید که وقتی چشمهایش را می بندد فکر میکند که دیگران او را نمیبیند. با رشد کودک این تفکر خود محورانه عوض می شود اما کاملا از بین نمی رود. این سوگیری خودمحورانه از کودکی بوده است و فقط کم رنگ می شود و تا بزرگسالی با ماست و روی رفتار ما تاثیر می گذارد. عشق فرد نسبت به چیزی که ساخته است عشقی کورکننده است. سازندگان این اوریگامی نه تنها ساخته خود را بیش از حد قیمت گذاشته بودند ، بلکه فکر میکردند دیگران هم حاضرند همین قیمت را به اثر هنری شان بدهند.
با صرف تلاش روی فعالیت های مختلف، بیشتر وقف آن فعالیت ها می شویم و علاقه بیشتری به ساخته هایمان پیدا خواهیم کرد: ساخته های ما بخشی از وجود هویت ما می شوند.
تجربه خودم از این موضوع این است که آدم ها وقتی در مورد کاری که دارند انجام می دهند خیلی اغراق شده تر صحبت می کنند تا مدیرشون یا اگر مدیر باشه، خودش نسبت به کارمندانش. قبلا فکر می کردم که آدم ها چرا اینقدر از کارشان تعریف می کنند، با خوندن این بخش از کتاب فهمیدم که این تفکر خود محورانه در همه ما است و چیز عجیبی هم نبوده و نخواهد بود.
آخر این فصل می گوید که این فعالیت های معنادار و دست کم گرفته شدن نقش آن در زندگی یا توسط بقیه آدم ها در بسیاری دیگر از جنبه های زندگی نیز صادق است و به همین دلایل است که ما اصولا از فعالیت های چالش برانگیز و نیازمند تلاش بیشتر گریزانیم. من هم این نکته رو اضافه کنم که لزوما فرار نمی کنیم بلکه به تعویق انداختن آن کارها هم می تواند دلیلی بر این موضوع داشته باشد. اما به نظر من ایده آل گرایی آدم ها، هم در این موضوع بی تاثیر نیست افرادی که میخواهند نتیجه خوبی را از کارشون ببیند بیشتر کارهای شان را به تعویق می اندازند و در عین حال بعد از تلاش، کسی متوجه این تلاش نمی شود و این تعویق انداخته در کارهای بعدی بیشتر خودش را نشان می دهد(این نکته هایی که اضافه کردم لزوما علمی نیست، بر حسب چیزی که از خودم و آدم های دور برم هست گفتم).
فصل بعدی کتاب به «چرا پول کمتر از آنچه که فکر می کنیم مهم است؟» می پردازد.