رزمآورِ نور·۱ ماه پیشانگار نه انگاربالاخره رفتم دیدن مامانت. یه جوری برنامه رو چیدم که خودمون دو تا باشیم و نهایتاً هما... از همون لحظه که وارد شدم بغض گلوم رو گرفت درست مثل…
رزمآورِ نور·۵ ماه پیشهان! به یاد آر...تو خیابون بیربطترین آدمها هم من رو یاد تو میندازن. تو شهر بیربطترین چیزها هم برام یادآور تواَن. چند ماه گذشته و من هنوز حتی روی پلهی…
رزمآورِ نور·۵ ماه پیشسگ سیاه افسردگیاز وقتی رفتی(که حتی نوشتن این فعل هم برام سخته) به لحاظ احساسی فلج شدم. حس میکنم بدون تو قادر به ادامهی زندگی نیستم. فکر میکنم چیزی زیاد…
رزمآورِ نور·۷ ماه پیشدی پوییزم بیباهارهروزا دارن تند و تند میگذرن و من هنوز تو بهت روز اولم. و هیچچیز کمکی به این وضعیت نیست و انگار یه جورایی از اینکه کمکی هم نباشه بدم نمیآ…
رزمآورِ نور·۷ ماه پیشاز کوهها برای تو گلهای شاد میآورمبالاخره خوابت رو دیدم. اولیش با همین پیراهن چهارخونهی تو عکست دستات رو گذاشته بودی روی پشتی مبل و سرت رو هم تکیه داده بودی به دستات و با ل…
رزمآورِ نور·۸ ماه پیشتنهای تنهاهر آدم تنهایی رو که میبینم یادت میافتم. هر آدم خستهای که میبینم یادت میافتم. هر سکانسی که داره اوج خستگی و بیکسی رو نشون میده یادت…
رزمآورِ نور·۹ ماه پیشدوم: چهل روز گذشتهر روزی که میگذرد سختتر میشود. هر لحظه جانکاهتر... افسوسهای مدام.رزمآورِ من ای کاش نرفته بودی... برایت گل کاشتهاند. اتاقت را آب و جا…
رزمآورِ نور·۹ ماه پیشاول: رزمآورِ نور...اینجا مینویسم. برای تو و به یادت تا در وجودم تا زنده هستم زنده بمانی.از آن شنبهی کذا چند هفته گذشته است. گلهای نرگس آخرین نفسهای خود را…