اوایل انقلاب بود و حراست خیلی سفتوسخت میگرفت. طوری که اولین روز ماه رمضون میاومدند شعبه و یکراست میرفتند سراغ آبدارخونه و به سماور و گاز دست میزدند تا ببینند گرمه یا نه. البته همکارهای ما هم شیوۀ خودشون رو داشتند؛ اکثراً فلاسک چای میآوردند و به مغازۀ بغل بانک میسپردند یا با اجاق برقی آب رو گرم میکردند.
اون زمان ما یه همکاری داشتیم که دیابت داشت و باید چند وعده در روز غذا میخورد. یک روز که سرپرست منطقه، اول وقت کاری، برای بازدید وارد شعبه شده بود، همکار ما رفته بود طبقۀ بالا که صبحانه بخوره. این همکار ما هم انقدر قاشق چایخوری رو تو لیوان چرخوند که آخرش سرپرست به رئیس شعبه گفت: «برو بهش بگو آرومتر هَم بزنه!»