مایک مپلس جونیور (Mike Maples, Jr)، شریک مدیریتی "فلود گیت" (FLOODGATE) است. نام او به عنوان یکی از "8 ستاره در حال رشد سرمایهگذاران مخاطرهآمیز" توسط مجله فورچون مطرح شده است. همچنین، او به خاطر سرمایهگذاریهایش در کسبوکارها و شرکتهای فناوری مشتریمحور، در لیست "میداس" فوربز به عنوان هفدهمین نفر نام خود را ثبت کرد. (بخش دوم مصاحبه)
مایک مپلس: یک مسئلهای که برای من جالبترین چیزی است که فهمیدهام، این است که بهترین معاملاتی که انجام دادهایم، همانهایی هستند که سریعترین تصمیم را در موردشان گرفتهایم. البته این برای من غیر قابل درک است. من فکر میکردم آنهایی که در آن ما سختگیرانهترین کارها را انجام دادیم و آنهایی بیشتر در موردشان فکر کردیم، موفقتر خواهند بود، اما در واقعیت اینگونه نیست. یرای مثال، معامله "مُد کلوث" را نمیدانم چگونه پیش رفت. این یکی از موارد تازه ما است که به نظر میرسد به خوبی هم انجام میشود. شریک من "آن" (Ann) یک روز به من گفت شرکتی به نام مُد کلوث وجود دارد. آنها در زمینه مُد به صورت الکترونیکی فعالیت میکنند. یک تیم زن و شوهری در "پیتسبورگ" هستند. "آن" گفت باید یک دیدار از این شرکت داشته باشم و من نفهمیدم چرا...؛ تا این که آنها را دیدم. ده دقیقه بعد از شروع جلسه، دستم را بالا گرفتم و گفتم "اریک (اریک کروگر، یکی از بنیانگذاران مُد کلوث)، امیدوارم ناراحت نشوی، اما باید حرفت را قطع کنم. من تصمیم گرفتم که سرمایهگذاری کنم."
مایک مپلس: فقط به نظرم رسید که این کار یک بازار فوقالعاده خواهد داشت. حرکت شرکت واقعا سریع است. این شرکت دارای نیروی حرکتی است، کشش دارد و دارای کارآفرینانی معتبر است. گاهی اوقات من فقط یک شرکت را میبینم و به نظرم میرسد که خوب است. فقط میتوانم بگویم این شرکت خوب است. گاهی اوقات ما درست میگوییم و گاهی نیز اشتباه میکنیم. من فقط فکر کردم که این خوب است و به اصطلاح "جواب میدهد". فقط توانستم این مسئله را احساس کنم.
مایک مپلس: سوزان كوگر لباسی از لباسهای مُد کلوث را پوشیده بود و راه میرفت. بعد تعریف کرد که از سیزده سالگی با مادربزرگش در کار لباس وارد شده است. او گفت "من این کار را در خوابگاهم شروع کردم و لباسهایی را میفروختم. مردم شروع به خرید از من کردند. اکنون این افراد به ما کمک میکنند لباسهایمان شهرت پیدا کنند و با فروش آنها میتوانیم به زنجیره تامین خود کمک کنیم." آنها در ماه دسامبر سال گذشته (2017) توانستند 700.000 دلار درآمد کسب کنند. واقعا فکر کردم که این جواب میدهد، شاید به دلیل این که خودم یک کارآفرین هستم، فقط با دیدن یک ایده میتوانم بگویم که درست جواب میدهد یا نه.
مایک مپلس: بهطور معمول در عرض پانزده دقیقه توانستهام حداقل برخی از بهترینها را پیدا کنم و این حس را در ذهنم دارم که نباید بگذاری این افراد ساختمان را ترک کنند! فقط این احساس را دریافت میکنیم. اما اگر چنین احساسی پیدا نکنیم، معمولا به این معنی است که احتمالا این کار را انجام نخواهیم داد. پس از آن با تلاش و کوشش سعی میکنیم به دلایلی برسیم. هیچ بیدقتی نخواهیم کرد. اگر کسی مراجع بدی داشته باشد یا کسبوکارش آن چیزی نباشد که نشان میدهد، متوجه خواهیم شد.
مایک مپلس: آیا راهی هم برای سودآوری پیدا خواهند کرد؟
مایک مپلس: یک کتاب توسط "عیسی برلین" (Isaiah Berlin) به نام "جوجهتیغی و روباه" نوشته شده است. وجود دارد. فرض اولیه این است که روباه بسیاری از مسائل را میداند و واقعا باهوش است. از سوی دیگر، جوجهتیغی فقط یک چیز بزرگ را میداند. این مسئله را از دریچه سیاست نبینید، اما میگویند، "بیل کلینتون" یک روباه و "رونالد ریگان" نیز یک جوجهتیغی است که در میان سیاستمداران قرار گرفته است. به نظرم من هم بیشتر یک جوجهتیغی هستم.
من نمیتوانم با افرادی که تحلیلگر حرفهای هستند، رقابت کنم یا این که دانشجوی مدلهای کسب و کارباشم. فقط فکر میکنم یکی از مزایایی که دارم، این است که به چیزی نگاه میکنم و میگویم: "بله، این ایده اگر همینطور در کنار هم قرار گیرد، حواب میدهد." این کار چندان پیچیدهای نیست، فقط احساسی است که پیدا کردهام و گاهی اوقات میتواند یک مزیت باشد. بگذارید اینگونه بگوییم که در یک اتاق قرار گرفتهاید و شخص دیگری نیز در اتاق وجود دارد که علم ردهبندی بیست و پنج مدل کسب و کاربرتر را میداند. او نشسته است و فکر میکند که بله، این کسب و کاراشتراکی است یا این یکی کسبوکاری با مجوز دائمی است؛ این یکی کسب و کارتبلیغاتی و ... در حالی که من دوست دارم بگویم: "برای من منطقی است که دانشجویان ایده اجاره کتابهای درسی را دوست داشته باشند. واقعا فکر میکنم اینگونه خواهد بود."
مایک مپلس: مثلا در مورد توییتر، بگذارید بگوییم شما فرضیه اوان را که میگوید مردم به میکرو وبلاگ ده برابر بیش از وبلاگ اقبال نشان میدهند را میخرید. خوب، شما یک انگیزه بسیار قوی در مردم برای بیان خودشان ایجاد کردهاید.
مایک مپلس: به همین دلیل است که رویکرد ما در مشارکتهای بزرگ به خوبی کار نخواهد کرد. در مرحله ما از بازار، بیشتر برای کشف نقطه جهش تلاش میکنیم. ما نقطههای جهشی را داریم. مشکل با نقطه جهش این است که شما نمیتوانید همه عواقب ناشی از آن را در زمانی که تغییر انجام میشود، متوجه شوید. نمیتوانید آن را در یک شکلی بستهبندی کنید تا مردم با آنچه که اتفاق میافتد، احساس راحتی داشته باشند. بیشتر اوقات عکس واقعیت است. حسن یک ایده این است که هیچکس واقعا نمیداند تمام روشها میتواند از هم متفاوت باشد. به همین دلیل من کتاب "فریبخورده تصادفی" (Fooled by Randomness) نوشته " نسیم نیکلاس طالب" (Nassim Nicholas Taleb) را دوست دارم. فرضیه اساسی آن این است که فردی دوست دارد کسی از دست انداختن افرادی که به دانش خودشان زیادی مطمئن هستند، لذت ببرد. در واقع نظریه او این است که "شانس" دارای یک نقش پنهانی در زندگی و بازار است. مردم این مسئله را دست کم میگیرند. همین یک حساسیت زیاد را در من ایجاد میکند. من به جای اینکه یک جهانبینی اشتباه در مورد نقش تصادف و اتفاق داشته باشم، تلاش میکنم که با آن دوست باشم. قصد من این است که از آن به یکی از سلاحهای خودم برای برنده شدن در رقابتها استفاده کنم. این تنها راهی است که میتوانم در کوتاه مدت خودم را از زیر بار آگاهیها خلاص کنم. من هرگز نمیخواهم که یک واحد اقتصادی یا هرچیزی اینگونه باشد. فقط میخواهم اگر قصد دارد کار کند و به چیزی برسد، واقعا بزرگ باشد. برای مثال، در مورد توییتر هیچ روش منطقی برای انجام آن کار وجود نداشت.
رتیبا، ارائهدهندهی خدمات ارزش گذاری استارتاپ، ارزش گذاری شرکت دانش بنیان و ارزش گذاری دارایی نامشهود