صف طولانی و طاقتفرسای پرداخت جلوی عابربانک، کار هر ماه من برای پرداخت اجاره خانه بود. با ترافیک و معطلیها حساب میکردم، مجبور بودم نصف روز مرخصی بگیرم یا یک نفر را جای خودم بفرستم که همیشه با شرمندگی و دلخوری به اتمام میرسید. البته دلخوری نمیشود گفت؛ هرکسی کار و زندگی دارد دیگر. با خودم داشتم فکر میکردم اگر موجودی وجود داشت که هر ماه، درست سر وقتش، مثل یک سرباز وظیفهشناس میآمد، بدون هیچگونه زنگ زدنی، بدون هیچگونه تردیدی، حسابم را خالی میکرد و کارهای بانکیام را انجام میداد. فکر میکنم نام او را آقای بانکی میگذاشتم، چون برای من چیزی فراتر از یک اصطلاح بانکی بود.
شاید اولین باری که با او آشنا میشدم، کمی ترسیده به نظر میآمدم. یک موجود ناشناخته که بدون اجازه وارد حریم خصوصی حسابم میشود. اما به نظر میآمد کمکم به هم عادت میکنیم. او کارش را میکرد و من هم به زندگیام ادامه میدادم.
گاهی اوقات، وقتی قبضهای سنگینی میرسید یا هوس یک خرید بزرگ به سرم میزد، با اضطراب به او فکر میکردم. آیا این ماه هم سر وقت خواهد آمد؟ آیا باز هم مرا ناامید خواهد کرد؟ اما او همیشه آنجا بود، درست مثل یک کوه استوار.
اما اگر یک کم آیندهنگرتر باشم، متوجه میشدم که با گذشت زمان، پرداخت مستقیم چقدر میتواند زندگی را ساده کند. دیگر نیازی نیست نگران فراموش کردن پرداخت قبضها باشم. دیگر نیازی نبود ساعتها در صف بانک بایستم. همه چیز به صورت خودکار انجام میشد.
وقتی به آقای بانکی بیشتر فکر میکنم، به این نتیجه میرسم که او چقدر شبیه یک دوست است. دوستی که همیشه به وعدههایش عمل میکند، دوستی که هرگز تو را تنها نمیگذارد.
البته، او یک دوست واقعی نیست. او یک سیستم است، یک فرایند. اما برای من، او بیشتر از اینها بود. او یک نماد از نظم، اطمینان و امنیت بود.
در ادامه تفکراتم، به این نتیجه رسیدم که شاید همه ما به یک آقای بانکی در زندگیمان نیاز داریم. کسی که بتوانیم روی او حساب کنیم، کسی که همیشه برای ما باشد.
تو همین تفکرات بودم که همراه بانک پیام واریز مبلغی را به من اعلام کرد. لبخندی زدم. چقدر خوب به گذشته سفر کرده بودم؛ به زمانی که همراه بانک وجود نداشت.
#پرداخت_مستقیم_پیمان
#آقای_بانکی