این رمان اولین رمانی بود که تو #ژانر_معمایی خوندم. هدیهی دوستم محیا بود، علت اینکه سراغش رفتم هم این بود که ببینم آیا محیا اولش برام چیزی نوشته یا نه. بعد از اینکه نوشتهش رو خوندم اومدم یکم تورق کنم کتاب رو، که شروع قصه یقهمو گرفت و کشوند تو خودش. ماجراجویی سهچهار روزهی منم شروع شد.
تمام قصه از زبان عماد نقل میشه، پسری که در عرض یک سال سه تا از دوستانش و مادرش رو از دست داده و حالا با مرگ یکی دیگه از دوستانش داستان شروع میشه. کتاب زبان روانی داره، کلمات گیر نمیندازه آدم رو و خیلی راحت همراهم کرد.
یک طنز ریزی چاشنی دیالوگها هست که اکثرا دلنشینه البته که بعضی جاها هم کمی تو ذوق میزنه.
#مکان در داستان مهمه، بستر اتفاقات هم شهر تهران هست و همین باعث شد با قصه همراهتر بشم.
#دوستی در این قصه نقش خیلیپررنگی داره، وقتی چالش پیش میاد دوستان دورهم جمع میشن تا حلش کنن، باهم وقت میگذرونن، از هم حفاظت میکنن، باهم نقشه میکشن و جریانی که بینشون هست نمایانگر یک ارتباط زندهست و این ارتباط زنده از نقاط جذاب کل قصه بود، ارتباطی که در نهایت به تلاش برای از بین بردن یک ارتباط مریض در کل جامعه تبدیل میشه.
با اینکه روابط بین فردی طی قصه مهمه اما پرداخت شخصیتها میتونست بهتر باشه، دوست داشتم با هرکدوم از اعضای قصه بیشتر آشنا میشدم تا بتونم منطق دیالوگها رو بهتر بفهمم، این حسم حتی برای عماد که راوی داستان بود هم صدق میکرد، گاهی منطق تصمیمها و رفتارهاش رو نمیفهمیدم. همین جا نگرفتن درست شخصیتها در ذهنم از لذت حل معمای داستان کم میکرد.
در نهایت میشه گفت ترکیب #تهران با یک #الگوریتم دردسر ساز با خدایان و #اساطیر باستان چیزی بود که من رو به کتاب میخکوب کرد.
در کل نمیشه گفت کتابی بود که جزء برترینهای خواندهشدم باشه اما تجربهی خوبی رو برای فاصله گرفتن از واقعیت روزمره و ورود به ژانر معمایی برام رقم زد.
#خدایان_شهری_و_اشباح_پرسهزننده
#محمد_زارعی
#نشر_چشمه