من: وقتی دلت براش تنگ میشه بهش فکر میکنی؟
اون: نه
من: چرا خب؟!
اون: چون فکرش خیلی بزرگه، دل من کوچیکه؛ نمی گنجه
من: پَ چکار میکنی؟
اون: خودمو غرق میکنم
من: بخاطر ی دلتنگی؟! خر شدی باز؟
اون:
دلش دریاست، تو دریاش غرق میشم. نه فکری میمونه نه دلی. دریاست دیگه، دریاااا.... بفهم.
من: .....
فرو میرم تو نرمی و گرمای تنش.
خورشید منتظر طلوعشه.
پست های قبلی مرتبط: