رضا
رضا
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

گفتگوهای خودمانی ۵

من: میخوام بشم همون آدم قبلی، همونی که ده هزار سال قبل بودم.

اون: این عکس رو یادته؟

موهاشو شروع میکنه طوفانی کردن و لابلای موج موجْ حکمتش، یه تصویر قدیمی ذره ذره به دنیا میاد، مثل یه عکس ثابتِ متحرک


من: آره، همون درختیه که برامون قصه می بافت.

اون: این همون نیست، اینو من الان خلق کردم، با فهم و درکی که تو این لحظه با همه تجربه ها و دانشم از اون لحظه دارم، گذشته شاید که فقط یک تصویره... کشیده شده و معوج تا زمان حال؛ چی فکر میکنی؟

من: ...... ( یاد یکی از قصه هایی که درخت گفت می افتم و سکوت رو بغل میکنم )


اون:

تو فقط میتونی آدم جدیدتری بشی رفیقَکَم.




پرواز میکنم بغل به بغلِ ستاره های ناشمار تو چشماش؛

جایی که گذشته و آینده و حال.... همه یکجان و معنایی دارند که برام سخت جدید و شگفت آوره.


پست های قبلی مرتبط

https://virgool.io/@reza.alizadeh/گفتگوهای-خودمانی-۴-vn8ve8j32ltk
https://virgool.io/@reza.alizadeh/گفتگوهای-خودمانی-۳-dgbvcegd2uzi
https://virgool.io/@reza.alizadeh/گفتگوهای-خودمانی-wex1caensnzi
https://virgool.io/@reza.alizadeh/گفتگوهای-خودمانی-cwarophi2d04


رفیقگفتگوی درونیگذشتهمی خوام بشم همون آدم قبلیتولد
آتشی است.... مشتاق خاموشی در آغوشت roshanaa@yandex.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید