رضا م ز ک
رضا م ز ک
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

چرا باید حتما اتفاقی افتاده باشه تا بخوام ی چیزی بنویسم

این چه قاعده ایه که برا خودم ساختم ، بیخیال بزا همینطوری بنویسیم و بخونیم ، همینطوری نوشتن فکنم حتی خیلی قشنگ تر بشه چون همین حال همینطوری نوشتن و بی دغدغه نوشتن بوده خودش تو نوشته های قبلی مثل یه یوتوپیا بوده ، چقد صبح زود بیدار شدن مشکله ، چقد کله آدم به سرش سنگینی میکنه وقتی میخواد بیدار شه آلارم و قط کنه و پا بشه ، اون لحظه ک باید تصمیم بگیری بگی گور پدرش و از خیر خیلی چیزا بگذری یا پا بشی و ی روز دیگه رو زودتر بسازی خیلی لحظه با شکوهیه ، ولی به‌جهت وقتی بیدار میشی و ی آب ب صورتت میزنی خیلی باحاله ، آفتاب صبح واقعا خفنه ، خصوصا اگه اردیبهشت باشه و اصفهان، چه توی کاوه چه بالای صفه این آفتاب بهاری. خیلی مَشتی هه ؛ یکمی تیز هست ولی با ترکیب سایه ها و نسیم صبح فوق العاده س ، انگار یه چیزی - بدون اینکه دود باشه یا ی خوراکی میکس شده با شکر - سینوس های صورتم و نوازش میکنه، اگه میشد نشست و بقول سهراب نان پنیرک خورد یا حتی مثلا ی نصف لیوان چایی دیگه این صبح واقعا طلایی میشد

چقد این مسیر خوابگاه تا دانشگاه تایم پر پتانسیلیه ، چقد ما تو این خط ۱۶ لنتی هی از این ور شهر از تو دل ترافیک رفتیم اونور شهر ! به‌ هر جهت من که دلم نمیاد نوشته رو تموم کنم


از طرفی هم نگاه کردن به چهارباغ پایین صحنه نابی هس ک حیفه از دستش بدم

پاره های نوری ک از لای برگ درختا رو آسفالت خیابون میشینه و نیمکت هایی که اکثرا خالی ان یا اون وسط ی پیرمرد با عصاش نشسته ، احتمالا قدم زنان تا چهارباغ عباسی بره ، البته این وسطا رو ک مشخصه بخاطر مترو درختای قدیمیش و با جدید اذیت کردن یکم اذیت میشه ولی امیدوارم صبحش بخیر باشه ، بنظرم زندگی چیز ساده تری از اینکه صبح زودتر بیدار شی بری تو چهارباغ قدم بزنی ، مردم و ببینی و بهشون لبخند بزنی و صبح بخیر بگی

ولی خب ، ما با این خط ۱۶ داریم میریم دانشگاه ، چرا میگم ما اصن ؟! امروز هیچکدوم از بچه های اتاق پا نشد بیاد سمت دانشگاه

بازم تنهایی دارم میرم و هی میرم که برسم

آفتاب قشنگه، باد بهار قشنگه و اینکه تو شمس آبادی ترافیک نیست خودش یه نعمت الهیه و اینکه آهنگ برا تُ داره همزمان با نوشتن این متن و نوازش نسیم بهار از لای پنجره های اتوبوس پلی میشه خودش ی همسان سازی عالیه ، چقد چیزای خوب هس ک میتونم بهشون فکر کنم

ولی هنوز ایده برا اجرای امروز نداریم و از چهارنفرمون شاید فقط من الان تو فکرم و کوله ام و با لپ تاپ سنگین کردم ک اونجا ب فنا نریم

بیخیال ، با بازی نور و سایه لذت ببرم ، یکم دیگه ک مسیر ساحلی زاینده رود بشه و درختای انبوه محشره

عکس و امروز صب از خوابگاه گرفتم


نوشتهروزمره
تصویرساز معمولی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید