امروز عصر با دوستم در کافه نشسته و گرم صحبت بودیم که دختر و پسری جوانتر از ما در میز کناری بوسهای بر لعلِ لبِ هم نهادند و در همان حال با دقت بالایی سلفی عاشقانهای را هم ثبت کردند. گویا سلفیشان خوب از کار در نمیآمد و به همین دلیل هم چند باری آن بوسه را تکرار کردند تا نهایتا به عکس رضایتبخشی رسیدند. کمی بعد چند تا عکس و سلفی دیگر هم گرفتند و رفتند.
همین چند ثانیه کوتاه کلی فکرم را مشغول خودش کرد. گویا این "عصرِ دیجیتال" مجال یک بوسه عمیق را هم به ما نمیدهد. لحظاتمان را پر کرده از مشغولیتهای گوناگون. مناسک عاشقانهمان در معبد این بتِ عیارِ عصرِ دیجیتال، پوچ و تهی شده است. قبلترها که دولتِ دیدار میسر میشد، فارغ از دنیا و ما فیها، همچون آن رند شیرازی دلمشغول این بودیم که "از کجا بوسه زنم، برلب آن قصر بلند؟" اما امروز باید حواسمان به کادر و زاویه و نور و فوکوس هم باشد. غنا و عمق لحظات از دست رفته و آنچه که مانده صرفا یک نمایشِ کم عمق است. گویا لنز دوربینهای ما همچون چشمان مدوسا، خیره شوندگان به آن را تبدیل به سنگ میکند.
دیگر ظرفیت تماشای عمیق یک گل زیبا، یک منظره باشکوه، مونالیزای داوینچی یا تندیسِ داوودِ میکل آنژ را نداریم. سریع دوربین را بیرون میآوریم و عکسی میگیریم تا این زیبایی را برای "بعدا" ذخیره کنیم غافل از اینکه "اکنون" هم که در حضورش هستیم آن را به درستی نمیبینیم.