ساحل شن زار بود
گرم و سوزان بود
روی ماسه های نقلی
رد پایی یافتم
من تمام خود را
بافتم به رد پا
رد پا زیبا بود
ردپایی از خاطرات
ردپاهایی که؛ سهم من
از بی نشانی ها بود
اخر ساحل شد
ردپاها محو شد
غرش امواج
ردپاها رو شسته بود
قایقی ساختم
در پی ردپا
انداختم به آب
اقیانوس خشکید
ساحل بی جان ماند
همه جا بیابان گشت
رد پا گم شد
من گیاهی کاشتم
در دل صحرا
صحرا سوزان بود
بی آب و بی جان بود
گیاه خشکید
در دل صحرا
من پی آب بودم
ردپا را یافتم
من تمام خود را
بافتم به رد پا
ردپاهایی که؛ سهم من
از بی نشانی ها بود
اخر صحرا شد
رد پاها محو شد
دره ایی عمیق
زیر پایم سبز شد
تکه هایی چوب یافتم
من پلی ساختم
از جنس یافتن
آن سوی پل
رد پا را یافتم
رد پا میخندید
به نگاه های من
گوش ها کر شدند
چشم ها کور شدند
دیگر نمی آمد به گوش
صدای خنده های رد پا
گرفته بوی تنت
تمام ردپاهای مسیر
در بیداری،خواب دیدم
یا درخواب ،بیداری
روح من سالهاست
منتظر رد پای تو بود ...
رضا عیدیان