امروز شما قطعا پشت اتومبیلی می نشینید که بهتر از اتومبیل هاییست که قبلا داشته اید، اما آن شوق قدیم را برای راندن ندارید! شوقی که کافی بود برای پشتِ سر گذاشتن تمام جاده ها و رمقی که امروز برای راندن از محل کار تا خانه نیست. شما همانطوری که به دنیا آمدید بهتر بودید، همان کودکانی که چشمانشان پر از شوق بود و مرگی که امروز در نگاهتان است. روی این زمین آمده ایم نه روی این زمان! زمان و نوچه اش "آینده" را فراموش کنید، حالِ شما منقرض شد از بس دویدید برای فردا، فردا را رها کنید، فردا خاک است، فردا خاک بر سر شما می کند، فردا توهمِ بدون روانگردانِ شماست. بخوابید که خوابیده باشید نه برای بیدار شدنِ فردا، بخوابید همانطور که کودک بودید، گذشته و آینده هر دو نامادرانی هستند که دست شما را از دو طرف می کشند، طبیعت را برای این دوست دارم که فخر نمی فروشد، درخت فقط درخت است، رختی به تن نمی کند. درخت از تکراری شدنِ سبز نمی ترسد. درخت عقل ندارد ولی زندگی را بهتر از ما بَلَد است. من امروز می خندم مثل همان روزِ گرمِ بیست سالِ پیش که ذهنم خالی بود از هر مُزَخرَف و پر بود از شوق هندوانه ای سَرد. شما با دور شدن از حس های خوب سوگوار هزاران نفری خواهید شد که مُرده اند و آن هزار نفر خودِ شمایید در روز های قبلی زندگی! برای زندگی باید یک نفر باشید، برای زندگی باید درخت باشید.