رضا جمیلی
رضا جمیلی
خواندن ۱۵ دقیقه·۱ سال پیش

ابوالقاسم فردوسی در اکوسیستم استارتاپی!

هم ادبیات مهم است و هم تاریخ، بیزنس‌من عزیز!

جستاری از رضا جمیلی، سردبیر رسانه‌های چاپی راه‌کار درباره نسبت جامعه ایران و جامعه کسب‌وکاری

فکر می‌کنم اواسط بهمن‌ماه بود. در جلسه‌ای در کمیسیون نوآوری اتاق تهران و در بحبوحه بحث‌های داغی که استارتاپ‌ها و کسب‌وکارهای بزرگ آنلاین کشور داشتند جمله‌ای شنیدم که حیرت‌انگیز بود! جمله‌ای که به من می‌گفت مدیران موفق‌ترین استارتاپ‌ها و هلدینگ‌های کشور به شکلی خطرناک در دام پی‌آر کسب‌و‌کارهایشان افتاده‌اند. بحث‌ها بر سر این بود که چرا جامعه در حال بدوبیراه گفتن به کسب‌وکارهایی است که خود مهم‌ترین قربانی وضعیت اینترنت و محدودیت‌های آن هستند. چرا وقتی دولت عرصه عمومی و اجتماعی را بر مردم تنگ کرده و این محدودیت‌ها چندبرابر بیشتر دامن کسب‌وکارها را هم گرفته، باز هرجا بنشینی از مدیران کسب‌وکارها به عنوان هم‌دست سانسور و محدودیت و ... یاد می‌کنند. اینکه چرا اعتماد عمومی به «جامعه کسب‌وکاری» تا این اندازه کم است.

نهایت تلاش هوش مصنوعی برای کشیدن فردوسی!
نهایت تلاش هوش مصنوعی برای کشیدن فردوسی!


بحث این بود که اوضاع جامعه و مختصات و متغیرهای اجتماعی آن، از دروازه‌های کسب‌وکاری عبور کرده و تا قلب کسب‌وکارهایی رسیده که تا همین چند ماه پیش فکر می‌کردند تنها جایی که باید به مسائل اجتماعی فکر کنند همان کارزارهای گل‌درشت و دم‌دستی «مسئولیت اجتماعی»‌شان است. اما آن روز در آن جلسه پرحرارت همه از خود می‌پرسیدند گناه ما چیست... مایی که مهم‌ترین روزهای جوانی‌مان را برای ساختن و کارآفرینی و البته ثروت‌‌‌آفرینی (اول و بیشتر برای خود و بعد برای بسیاری دیگر از هم‌وطن‌های خود) خرج کرده‌ایم این‌چنین آماج تهمت و ناسزا قرار گرفته‌ایم... آنقدر که برخی از آن‌ها می‌گفتند تصویر کارآفرین موفق آن‌ها حتی در بین اهل خانه و فامیل و نزدیکانشان بدل به آدم‌هایی شده که برای پول حاضرند هم‌دست حکومت در هر کاری شوند!

آن‌روز به عنوان یک روزنامه‌نگار این حوزه که چند سالی در حوزه‌های اجتماعی و حتی سیاسی هم کار رسانه‌ای کرده بودم از ضرورت شناخت جامعه، تغییرات آن و روح حاکم بر آن گفتم. اینکه کافی نیست در اتاق‌های خوش‌آب‌و‌رنگ استارتاپ‌ها و کسب‌وکارهایتان بنشینید و فقط آمارها و نمودارهای رشد را بالا پایین کنید و از اکسل‌شیت‌هایتان برای ترسیم آینده بهره ببرید...

از این می‌گفتم که جامعه‌شناسی و علوم میان‌رشته‌ای مرتبط با کسب‌وکار این روزها ابزاری است برای اینکه بدانیم کجاها در حال گرفتن تصمیم‌های مدیریتی اشتباه و حتی خطرناک هستیم... اینکه وقتی کارمند یا مدیر میانی‌ای که حقوق‌بگیر شماست راستی و درستی شما را در مواجهه با یک جنبش مردمی قبول ندارد نمی‌توانید کمپین‌های پی‌آْری سطح پایین در توییتر یا اینستاگرام پیاده کنید و بعد تصویر کسب‌وکارتان در اذهان عمومی را با تعداد لایک‌ها یا میزان دیده‌شدن آن پست‌ها بسنجید. اینکه ارتباط با مردم و شناخت جامعه را نمی‌توان با کارهای پی‌آری که برای معرفی یک محصول‌تان همین چند ماه پیش به کار گرفته بودید یکی بدانید!

آن جمله که در پاسخ به چنین ضرورت‌هایی که من مطرح کرده بودم شنیدم این بود: «مگر ما فیلسوف هستیم که الان بنشینیم از این صحبت کنیم که جامعه چه می‌خواهد و چه تغییری کرده و مردم چه مطالبات اجتماعی-سیاسی دارند؟! من مدیر یک هلدینگ هستم و باید بروم به هیئت‌مدیره‌ام پاسخ بدهم که چرا آمار فروش استارتاپ‌هایم افت کرده. چرا ریزش 50 درصدی داشته‌ایم. به جای این بحث‌های فلسفی و جامعه‌شناختی به من بگویید الان چطور باید فروشم را به حالت قبل برگردانم؟! به من ساده و سرراست راهکارهای بیزنسی بدهید و بگویید بحران کسب‌وکارم را چه کنم!»

با خودم فکر کردم واقعا میزان فروش استارتاپ‌های یک هلدینگ و آمارهای آن آخرین مسئله مهمی است که روزهایی که خیابان‌های ایران صحنه تحولات بزرگ سیاسی-اجتماعی است برای دیگران مهم است. چطور مدیری در این جایگاه به این راحتی زمینه (کانتکست) متغیرهایی که روی کسب‌وکارش این‌چنین تاثیر گذاشته را از صورت مسئله حذف می‌کند؟ چطور نمی‌خواهد جامعه و مردمش را ببینید اما درآمدهایش از آن جامعه برایش حیاتی است؟!

شکسپیر در استارتاپ‌ها! طرح از اوپن‌ای‌آی
شکسپیر در استارتاپ‌ها! طرح از اوپن‌ای‌آی


کاری که می‌شد کرد...

من آن روز سرخورده شدم. فکر کردم در اکوسیستمی کار می‌کنم که آدم‌ها فقط دانش بیزنس دارند. مدیریت و ام‌بی‌ای و اسکرام و او کی آر و ترلو و اکسل و ترم‌شیت و طراحی محصول و جی‌پی و ال‌پی و اسکیل‌آپ بلدند اما اگر بخواهید با آن‌ها درباره مردم ایران، خلق‌وخو و مطالبات تاریخی‌شان‌ حرف بزنید حوصله ندارند.

همین سرخوردگی بود که باعث شد بعدها اگر در رویدادی استارتاپی ببینم که کسی شعری از حافظ یا حکایتی از مولانا نقل می‌کند گل از گلم بشکفد که نه؛ هستند کسانی که ورای بیزنس و مهارت‌های ریاضی‌وار آن به زندگی و فرامتن‌های آن یا بهتر بگویم اصل متن آن هم توجه دارند و مهارت‌هایش را آموخته‌اند. از شعر و ادبیات گرفته تا جامعه‌شناسی و فلسفه و... هرکس به قدر وسع و علاقمندی و البته نیازش، سرش را از داده‌های کسب‌وکاری‌اش بالاتر آورده و نگاهی به دیگر حوزه‌های دانش و علوم و معرفت داشته. اینگونه هم نیست که خود را بی‌نیاز از هر دانش و سواد و یادگیری، در حوزه‌هایی بدانیم که شاید مستقیما نتوانیم آن‌ها را در یک ستون یا ردیف یک اکسل‌شیت جای بدهیم اما در کار و کسب و زندگی‌مان بسیار بسیار تاثیرگذارند. اما هرچه بیشتر می‌گشتم کمتر آدم‌هایی از این جنس می‌یافتم. یا آدم‌هایی که از ضرورت شناخت جامعه بگویند...

از آن روز که چندماهی از آن می‌گذرد این مسئله را به کنار نگذاشتم. مدام درباره آن فکر کردم و خواندم و با آدم‌هایی از این اکوسیستم که احساس می‌کردم می‌شود درباره اهمیت این حوزه‌های میان‌رشته‌ای و فرامتنی صحبت کرد، حرف زده‌ام.

در کارنگ رسانه‌ای که سردبیری‌اش را برعهده داشتم به سراغ جامعه‌شناسان رفتم تا آن‌ها از مختصات و بایدها و دغدغه‌های ایران امروز و مردمش برای کسب‌وکارها بگویند. از این بگویند که چرا مهم است مدیران و صاحبان کسب‌وکارها این جامعه را بشناسند. آن‌هم یک جامعه سیال در حال تغییر که شناختش کاری است سخت و پیچیده.

از این بگویم و بگوییم که پیچیدگی اساسا چیز مذمومی نیست و نمی‌شود و نمی‌توان هرچیزی را ساده و یک خطی کرد و از استیو جابز نقل قول آورد که ساده زیباست. ساده کاربردی‌تر است! نه آقایان، نه خانم‌ها باور کنید سادگی همیشه فضیلت نیست و گاه باید برای پیچیدگی و سختی‌های پدیده‌ها و زندگی وقت بگذاریم. یاد بگیریم و تک‌بعدی نباشیم و دانش زندگی در یک بستر سیال و مهارت‌های نرم آن را مهم بدانیم. این نه‌تنها وقت تلف کردن نیست بلکه در محیط‌های کسب‌وکاری که بدنه اصلی آن کم‌کم به دست نسل زد خواهد افتاد از واجب‌ترین کارهاست!


خطر حلواحلوا کردن مهارت‌های کاربردی و حذف پیچیدگی

دکتر احمد امینیان استاد میان‌داری در دانشگاه بروکسل بلژیک است. چند هفته پیش در یک مهمانی در تهران با او درباره اکوسیستم استارتاپی و آنلاین کشور صحبت می‌کردم. از تغییراتی که آن‌ها در جامعه رقم زده بودند می‌گفتم. از اینکه چطور کسب مهارت‌های کسب‌وکاری از میان‌بری‌هایی خارج از دانشگاه به تولد نسلی از مدیران کسب‌وکاری منجر شده که بسیاری از آن‌ها از رشته‌های فنی یا غیرمرتبط با مدیریت آمده بودند.

نسلی که در کلاس‌های ام‌بی‌ای یا با مطالعات شخصی و کارگاه‌های تخصصی در حوزه کسب‌وکار تبدیل به مدیران خلاقی شده بودند. اصل حرفم این بود که شکسته شدن هیمنه و انحصار دانشگاه و باز شدن مسیرهای آموزش موازی آن‌هم به شکل تخصصی در حوزه کسب‌وکار چقدر تاثیر مثبت در این خصوص داشته است. صحبت من این بود که این نسل با نگاه کردن از روی دست الگوهایی که در سیلیکون‌ولی بودند و اکثرا دانشگاه‌هایی چون استنفورد را نیمه‌کاره رها و با خودآموزی یا کارآموزی در دوره‌ها و شرکت‌های پیشرو، به دانش کسب‌وکار رسیده بودند راه مشابه‌ای را در ایران باز کرده بودند. اینکه وقتی به این نتیجه رسیدند که از دانشگاه و مدرک آن نمی توان شرکت‌داری و کارآفرینی آموخت خودشان آموزش‌های غیررسمی اما کاربردی و تخصصی دیدند و رفتند وارد فضای کسب‌وکار شدند.

علیرغم تایید حرف‌هایم و دستاوردهایی که من از آن‌ها صحبت می‌کردم دکتر امینیان توجه من را به یک نکته مهم و یا بهتر بگویم خطر جدی در این مسیر جدید جلب کرد که تا آن موقع به آن توجه نکرده بودم. اینکه دانشگاه و آکادمی و محیط آن صرفا برای یادگیری مهارت‌های سخت و کاربردی نیست. کسی که در محیط دانشگاه عمیق می‌شود و آن را زندگی می‌کند بسیاری از مهارت‌هایی را می‌آموزد که وجه اشتراک آن‌ها «پیچیدگی» است.

مثلا در دانشگاه است که یاد می‌گیریم با هم‌اتاقی‌ای با افکار مخالف خود زندگی کنیم. اینکه می‌آموزیم همکلاسی که از یک شهر دیگر آمده دنیا را چطور می‌بیند. چه کتاب‌های غیردرسی‌ای می‌خواند و چه فیلم‌هایی می‌بیند. اینکه می‌آموزیم جامعه‌ای که بعدها قرار است در آن کار و زندگی کنیم چجور جایی است. چه خلاهای تاریخی دارد و خلق‌وخوی مردمانش چیست. این‌ها چیزهایی است که زندگی دانشگاهی کم و بیش به آدم‌ها می‌آموزاند. اینکه رها کردن دانشگاه یا کلا جایگزین کردن آن با دوره‌های تخصصی که صرفا همان مهارتی را که فرد دنبال یادگرفتن آن است به او یاد می‌دهند خطر ساده‌سازی آدم‌ها را به دنبال دارد. خطر رقیق شدن و کم عمق شدن‌شان را.

شما به دانشگاه می‌روید تا مهندسی برق بخوانید اما احتمالا مجبورید چند واحد ادبیات هم پاس کنید. برای همین چند واحد هم که شده مجبورید یکی دو ترم از دانشکده مهندسی به دانشکده ادبیات بروید. همین بر خوردن با آدم‌هایی که شبیه شما نیستند باعث می‌شود مثلا بدانید اولویت‌های ادبیاتی‌ها چیست. دنیا را چطور می‌بینند. چرا همانقدر که برای شما ترانزیستورهای دوقطبی پیوندی مهم است برای آن‌ها «نقد ادبی» مهم است؟ این چیزهایی است که با بودن در بطن جامعه به دست می‌آورید.

محدود کردن جامعه به یک کلاس تخصصی 30-40 نفره یادگیری مدیریت سازمانی در یک موسسه سطح بالای آموزشی شاید از شما خیلی سریع‌تر یک مدیرعامل بادانش بسازد اما آن مهارت‌هایی که از آن‌ها صبحت کردیم را به شما نخواهد داد! شما خیلی ساده و در مسیری روشن مهارت‌های مدیرعاملی را یاد می‌گیرید اما مهارت کشف و شهود پیچیدگی‌های زندگی و جامعه را از دست می‌دهید! و خطرناک‌تر اینکه به این نتیجه اشتباه می‌رسید که چرا باید ادبیات و رمان و فلسفه و ... بخوانید و چرا نباید سر راست بروید سراغ اصل مهارتی که نیاز دارید. این همان خطر شیرین شدن فرمول ساده‌سازی و خلاص کردن خود از دردسرهای پیچیدگی است.

ربط شکسپیر و شاهنامه به کریپتو!

مولی جین زاکرمن یک روزنامه‌نگار ساکن نیویورک است. مدیر بخش یادداشت‌ها و مقالات تحلیلی سایت بلاک‌ورکز است و قبلا هم مدیر محتوای آموزشی وب‌سایت معروف کوین‌مارکت‌کپ بوده. او اخیرا مطلبی نوشته که فکر می‌کنم حرف دل من است. می‌گوید در یک مهمانی یا بهتر بگویم رویداد رمزارزی وقتی با یک نفر درباره اینکه هر دوی آن‌ها اصالتا از شرق اروپا آمده‌اند و او حتی در سفری به یک روستای رومانی، قبر پدر پدر پدربزرگش را هم پیدا کرده حرف می‌زده است، ناگهان طرف مقابلش دستش را بالا برده و گفته: «صبر کن! ما در یک رویداد رمزارزی هستیم و تو داری درباره چیزی صحبت می‌کنی که مرتبط با رویداد نیست. درضمن تو یک روزنامه‌نگار هستی و من نمی‌توانم چیزی به تو بفروشم!» بعد هم بیزنس‌من باهوش ماجرا، راهش را می‌گیرد و می‌رود و گفت‌وگو را رها می‌کند! گفت‌وگویی که فکر می‌کرده برایش بی‌فایده و بدون نفع کسب‌وکاری است!

زاکرمن این برخورد عجیب را بهانه می‌کند تا نقدی جدی به جو مسلط صنعت کریپتو وارد کند. اینکه این صنعت از اینکه روشنفکری را بد می‌داند و برای دانش و آگاهی خارج از صنعت خود هیچ ارزشی قائل نیست حتی به خود می‌بالد. پرچمدار و کعبه آمال این تفکر هم کسی است که این روزها تق کسب‌وکار و مدل مدیریتی‌اش در آمده و پشت میله‌های زندان است. سام بنکمن فراید مدیرعامل صرافی اف‌تی‌ایکس که جمله مشهورش این است که «من هرگز در زندگی‌ام کتابی نخوانده‌ام.» گویا استاد اعتقاد داشته همین که کدنویسی و سواد راه‌اندازی کسب‌وکار داشته باشد برایش کافی است و باقی وقت‌تلف‌کنی است.

زاکرمن از چیزی می‌گوید که به نظر می‌رسد درد مشترک است. اینکه همین حالا هم توییتر انگلیسی را بالا-پایین (اسکرول) کنید خیلی خواهید شنید که مثلا رشته زبان و ادبیات انگلیسی به هیچ دردی نمی‌خورد و جامعه مهندس و کدنویس نیاز دارد و آدم‌ها در انتخاب رشته دانشگاهی‌شان اول باید سری به فهرست پردرآمدترین مشاغل بزنند تا اینکه به این فکر کنند که چه علوم و دانش‌هایی مهمند و فارغ از بازار کارشان باید یاد گرفته شوند.

او هم مثل من، فکر می‌کند مدیرانی که شکسپیر خوانده‌اند نه‌تنها وقت خود را تلف نکرده‌اند بلکه به عینه دیده که شرکت‌هایی که در آن‌ها آدم‌ها با ادبیات و رمان آشنا بوده‌اند محصولات و خدمات بهتری داشته‌اند. به همین دلیل بوده که سعی کرده در هر شرکت تازه‌ای که وارد شده وضعیت فرهنگی و آبشخور فکری آدم‌ها را بسنجد. از کتاب‌ها و فیلم‌هایی که خوانده‌اند و دیده‌اند بپرسد و اجازه ندهد آدم‌هایی که فکر می‌کنند صرف بلد بودن اصول مذاکره و گرفتن بیشترین خروجی از یک جلسه کفایت مهارت‌های انسانی است؛ دست بالا را داشته باشند.

چند وقتی است که چند ساعت در هفته در یک کارگاه ادبی به نام «قدرت و تباهی در شاهنامه» شرکت می‌کنم. بخش زیادی از مباحث هر جلسه با گریز زدن از شاهنامه و اسطوره‌ها و جنگ قدرت و روانشناسی شخصیت‌های متنوع آن به زیست امروزی «انسان ایرانی» پرسش‌هایی را درباره چیستی و کیستی نظام فکری و ذهن تاریخی «ما ایرانی‌ها» مطرح می‌کند. اینکه برای مثال روح تاریخی ما در لایه‌های پنهان خود چه چیزهایی در چنته دارد که حتی این روزها هم می‌شود رد آن‌ها را در جامعه و مطالباتش دید و سنجید! این‌ها چیزهایی است که شما با دیدن تدتاک فلان مدیر موفق سیلیکون‌ولی یا شرکت در دوره‌های فشرده مهارتی کسب‌وکاری هرگز یاد نخواهید گرفت. تازه معمولا با چیزهایی که از این تدتاک‌ها یاد می‌گیریم اینقدر هیجان‌زده می‌شویم که فکر می‌کنیم اصل ماجرا همین است و نشستن و یادگرفتن مباحثی از آن دست که من گفتم جز تلف کردن وقت نیست!

گوگل و مایکروسافت و مسئله مهم ارتباط با حاکمیت

انتشارات راه پرداخت کتابی دارد به نام ابزارها و سلاح‌ها. عنوان کتاب به شکلی اشاره دارد به این موضوع که چطور فناوری می‌تواند تبدیل به سلاح شود. سلاحی علیه حقوق بشر و زندگی آدم‌ها. در بخش‌هایی از کتاب چالش‌های شرکت‌هایی چون مایکروسافت و گوگل در کار با دولت و تجربه‌هایی مطرح شده که مشابه چیزی است که در چند ماه گذشته شرکت‌های ایرانی با آن مواجه بوده‌اند. برای نمونه در دوره ترامپ و وقتی دیوار بین مکزیک و آمریکا کشیده می‌شده استفاده پلیس گمرک و مهاجرت آمریکا (آیس) از فناوری تشخیص چهره مایکروسافت برای شناسایی مهاجران و جدا کردن والدین از کودکان به یک جنجال بزرگ در مایکروسافت تبدیل می‌شود.

ساتیا نادلا مدیرعامل مایکروسافت می‌گوید در یک جلسه کاری بوده که دیده توییتی در این باره منتشر شده و تا خودش را به شرکت برساند جو آنقدر ملتهب شده بود که بسیاری از مدیران و کارمندان شرکت او را به چشم همدست ترامپ و یک جنایتکار می‌دیده‌اند. با اینکه توضیح داده چیزی که آن‌ها به آیس داده بودند اصولا کارکرد دیگری داشته و برای استفاده علیه مهاجران طراحی نشده بوده است.

او می‌گوید آن روز فهمیدم که هر چقدر در مهارت کسب‌وکاری دانش زیادی دارد اما در مواجهه با مسائلی که در جامعه رخ می‌دهد بی‌دانش و تسلیم است. تاکید می‌کند که من می‌توانستم در سخت‌ترین و پرچالش‌ترین جلسات کاری، مدیران ارشد شرکتم را درباره رویکردها و استراتژی‌های آینده‌مان قانع کنم اما از پس یک دانشجوی کارآموز در مایکروسافت که از من می خواست شرکت دربرابر سیاست‌های ضدنژادی یا ضدمحیط زیستی ترامپ موضع صریح بگیرد هیچ حرفی برای گفتن نداشتم. او تاکید می کند آن موقع بود که فهمیدم در جهانی که نسل زد مهم‌ترین شهروندان آن هستند هر مسئله‌ای به شرکت من مرتبط است. نمی‌توانم در کنج امن خود بنشینم و بگویم مسئله مهاجران مکزیکی مسئله دولت است و خودش باید آن را حل کند!

تغییرات را درک کنیم

کم‌کم اکثریت کارمندان و مدیران شرکت‌های فناوری از نسل زد خواهند بود. نسلی که اگر اعتراضی راه می‌اندازد نه برای افزایش دستمزد (به شیوه کارکنان نسل‌های پیش از خود) بلکه برای این است که بداند آخرین محصول شرکت چقدر برای محیط زیست یا حقوق زنان مخرب خواهد بود! صحبت درباره نسلی است که دیگر همین که حقوق او را بدهید برای او کفایت نخواهد کرد و او حق خودش می‌داند بداند شما درباره سیاست‌های دولت یا جنگ در یک کشور دیگر چه فکر می‌کنید و موضع‌تان چیست! درباره محدودیت‌های اینترنت یا دستگیری یک فعال اجتماعی نظری دارید یا خیر...

کتاب ابزارها و سلاح‌ها از قول مدیران شرکت‌های فناوری دنیا که درگیر چالش‌هایی از این دست شده‌اند به شما می‌گوید مدیریت یک شرکت، این روزها شبیه اداره یک دانشگاه شده است. شما دیگر با کارمندان سربه‌راهی که هرچه شما بگویید دربست قبول کنند مواجه نیستید. درست مثل دانشگاه با آدم‌های همیشه معترض و صاحب اندیشه‌ای روبه‌رو هستید که مدام شما را و سیاست‌ها و مواضع‌تان نسبت به جامعه و تحولات آن را به چالش می‌کشند.

چه دیجی‌کالا و اسنپ و ابرآروان باشید و چه گوگل و مایکروسافت نمی‌توانید بگویید نان و ماست‌مان را می‌خوریم و یک محصول یا خدمت می‌فروشیم و اینکه چه دولتی بر سر کار باشد یا نباشد و در خیابان چه می‌گذرد به ما ربطی ندارد. مسائل اجتماعی و سیاسی و تغییرات جامعه بیش از هر زمان دیگری شرکت‌ها را، به‌خصوص آن‌ها که سهم بیشتری از نیروی کار نسل زد دارند را درگیر خواهد کرد. اینجاست که دیگر کتاب‌های انگیزشی و کسب‌وکاری برایان تریسی و حتی پیتر تیل و رمان‌های امثال جی کی رولینگ و جی.آر.آر تالکین چیزی برای یاد دادن به شما نخواهند داشت. اینجاست که متوجه خواهید شد ادبیات و رمان و جامعه‌شناسی و دانستن تاریخ سرزمینی که روی خاک آن به دنبال گرفتن «یوزر» بیشتر هستید حتما به کار می‌آید! این بهانه که از خواندن سعدی و حافظ و خاقانی و نظامی و تاریخ تصوف و تاریخ اجتماعی ایران و ... چیزی متوجه نمی‌شوید هم نمی‌توانید بیاورید؛ بعید می‌دانم بار اولی که بوم کسب‌وکار را هم دیدید کاملا آن را متوجه شده باشید. درضمن این تقصیر خود شماست که اهمیت پیچیدگی مفاهیم را با فرمول‌های ساده‌سازی موفقیت جایگزین کرده‌اید.

بله. نه حرف کسانی که می‌گویند کتاب و رمان خواندن از مد افتاده را باور کنید و نه برای حرف آن‌ها که فکر می‌کنند مسئولیت اول و آخرشان این است که فروش استارتاپ‌های هلدینگ‌شان را بالا ببرند اعتبار زیادی قائل باشید.

اکوسیستم استارتاپیفردوسیمسئله ایرانجامعه‌شناسی نوآوری
رضا جمیلی هستم، روزنامه‌نگار و عشق سینما و مدیر توسعه کسب‌وکار راه‌کار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید