میشل فوکو پیشنهاد میکند که باید فلسفه و فلسفهورزی را در اساس بهسان کوششی پادافلاتونی ببینیم، کوششی که هنر و ادبیات با آغاز دوران مدرن، شهسواران پیشرو آن در افلاتونزدایی بودند. هنرمند مدرن از تناقض یا ناسازگاری میآغازد چرا که میباید برگزیند پاسخگوی خواست سنت و جامعه در پیروی از بایستههای فرمی و درونی آفرینش هنری باشد و سرسپرده به الاهگان هنر و شعر یا سخنگوی زمان و زمانهی خود. بودلر و در پی او رمبو نافرمانانی بودند که چهرهی سنگی زیبای الاهگان هنر را به عرق بدبوی بدن جاشوان و گِل تُفآلودهی کوچهها و خیابانها آلودند. تقدس، نخستین واژهای بود که از دایرهی واژگان شاعران مدرن پاک شد. اگر تا آن زمان جهان آیینهای بود در برابر شاعر تا جان خویش را در آن بازتاباند، از آن پس شاعر این آینه را به سوی خودِ جهان گرفت و فروتنانه کنار ایستاد. شاعر مدرن رسالتش را شکافتن پوستههای هزارانساله زبان شاعرانه میدانست. تو گویی آنان نه شاعران اثبات، که سرایندگان نفی بودند. اگر افلاتون پیامبرگونه شهروندان پولیس را به دست شستن از دیوانگیهای هنر فرمان میدهد، رمبو چون شیطانی میلتُنی سوار بر کشتی مست در دریای بیمقصد نوگرایی کژ میشود و مژ میشود و به محو شدن در آبهای سبز به زیر ستارگان آسمان میاندیشد.
ادامهی متن را در ریزومدیا بخوانید.
وبسایت: rhizomedia.ir
اینستاگرام: @rhizomediamagazine
تلگرام: rhizomedia