ریزومدیا
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

مشاوره‌ی ازدواج با فیلسوفان: از کانت تا کیرکگور، همه پشیمان‌اند.

مهرداد پورعلم

تصویر خنده‌آور فیلسوفی را در نظر آورید که گونه بر مشت نهاده و به افق‌های دور می‌نگرد، فیلسوفی که در دنیاهای دیگر سیر می‌کند. اگر نه همه دستِ کم شمار بسیاری از این آقایان فیلسوفِ پریشان‌سیما و آشفته‌خیال در دسته‌ی عزب‌ها جای می‌گیرند. چه چیزی میان پیشاسقراتیان و لودویگ ویتگنشتاین، توماس آکویناس، جان لاک، باروخ اسپینوزا و فریدریش نیچه مشترک است: هیچ مگر گریز از ازدواج.

آری می‌دانم، بوده‌اند فیلسوفان اهل خانواده چون هگل و مارکس و ارستو. و گل سرسبدشان، افلاتون. افلاتون چنان از داغ همسر به رنج بود که از زبان سقرات کسانی را که تن به بند ازدواج نمی‌دادند به نفرین و درشت‌گویی مهمان می‌کرد. همو بود که در کتاب «قوانین» از «واجب بودن ازدواج» سخن گفت و راهکاری ناب برای افزایش نقدینگی خزانه‌ی دولت پیش نهاد: «اگر کسی از این وظیفه سرپیچی کند و به طور غیراجتماعی تنها بماند و در سن سی‌وپنج سالگی هنوز مجرد باشد، باید سالانه جریمه بپردازد». اما همین افلاتون در جایی دیگر و یا مست از باده‌ای دیگر، به نوع والای جنس مرد و زن [ یعنی حکیمان و نظامیان] توصیه می‌کرد تا آنجا که می‌توانند ازدواج کنند، اما نوع نازل[ یعنی پیشه‌وران و ارباب صنایع و زارعان] را به کمترین اندازه‌ی لازم ازدواج وصیت می‌فرمود.

ایمانوئل کانت اگرچه مجرد بود، بسیار در اندیشه‌ی ازدواج و فسلفه‌ی آن هم بود. کانت رابطه‌ی جنسی را این‌گونه عاشقانه تعریف کرد: «استفاده‌ی متقابل یک آدم از اندام‌ها و قابلیت‌های جنسی آدم دیگر» و بی‌درنگ نتیجه گرفت که هنگامی دو تن با هم پیمان ازدواج می‌بندند، حق انحصاری استفاده از اندام‌های جنسی یکدیگر را دارند. البته کانت بی‌درنگ حکم نامی‌‌اش را هم بیان می‌کند که زن با ازدواج آزاد می‌شود و مرد با ازدواج آزادی خود را از کف می‌دهد. توماس آکویناس در تأملات خود درباره‌ی این موضوع چندان نوآور نبود زیرا می‌کوشید از آموزه‌های کلیسا دور نشود. توماس نوشت: «در ازدواج پیوندی است که از آن به عنوان زن و شوهر یاد می‌کنیم؛ و این پیوند از آن‌جا که به چیزی واحد [تولید مثل] می‌انجامد، ازدواج است؛ در حالی که پیوند جسم و ذهن نتیجه‌ی ازدواج است».

آگوستین که در سال‌های آغازین مسیحیت می‌زیست، هر نوع ارتباط جنسی را فقط در دایره‌ی ازدواج به رسمیت می‌شمرد و مانند پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های روزگار ما، هدف اصلی ازدواج را فرزندآوری می‌دانست. او حتا رساله‌‌ای در خوبی‌های ازدواج نوشت تا راهبان قسم‌خورده به تجرد و باکره بودن را به ازدواج تشویق کند. اما یادش نرفت که بگویدزوج‌‌های مسیحی بهتر است پس از برطرف شدن نیاز به تولید مثل یا پس از سن فرزندآوری، چندان در پی نزدیکی نباشند و چون دو دوست و دو همدم پاکدامن با هم سر کنند. آگوستین حتا از این هم پیشتر رفت و تجرد را اگرچه نه واجب بهتر از ازدواج دانست زیرا به نظرش شمار آدمیان روی زمین به اندازه‌ی کافی هست و دیگر نیازی به فرزندان بیشتر نیست. اگر مسیحیان پس از آگوستین او را قدیس اعلام نمی‌کردند، بی‌شک بسیاری از همروزگاران ما در همین زمان، دست کم برای همین یک توصیه، با خشنودی بسیار این لقب را به او اعطا می‌کردند.

اما یک تامس دیگر یعنی تامس هابز که او هم مجرد ماند، دیدگاه تیره‌‌تری به ازدواج داشت. هابز در کتاب معروفش «لویاتان»، ازدواج را در بخش «عذاب ابدی» جای داد و نوشت: «زیرا افراد شرور هم می‌توانند ازدواج کنند و به ازدواج درآیند و بدن‌هایی فاسد و فناپذیر داشته باشند، همان‌‌گونه که همه‌ی آدم‌ها اکنون بدن‌هایی فاسد و فناپذیر دارند». برخی این گفته‌ی هابز را پیامد دلخوری او از تجردش می‌دانند نه گفته‌ای حکیمانه و فلسفی.

آرتور شوپنهاور هم از فیلسوفانی بود که در پنهان رطب می‌خورد و در آشکار منع رطب می‌کرد.از یک سوعشق را بیماری می‌دانست و از سوی دیگر از یک ماجرای عشقی به ماجرای عشقی دیگر می‌غلتید. اما هیچ‌گاه نظرش را تغییر نداد که ازدواج یعنی با چشم‌های بسته دست فروبردن در کیسه‌ای پر از مار.

و اما شگفت نیست کسی چون سورن کیرکگور، که نامزدی خود با رگینه اُلسن را قربانی اهتمام تمام‌وقت به فلسفه کرد، هم به موضوع ازدواج اندیشه باشد. او نوشت: «اگر ازدواج کنی، پشیمان می‌شوی؛ اگر ازدواج نکنی، باز هم پشیمان می‌شوی؛ اگر ازدواج کنی اگر نکنی، از هر دو پشیمان خواهی شد؛ چه ازدواج کنی چه نکنی، از هر دو پشیمان خواهی شد».

پس به یاد داشته باش که هیچ‌گاه برای ازدواج از یک فیلسوف، چه مجرد چه متأهل، مشورت نخواهی. مگر بخواهی زندگی‌ات را به یک آزمایش فلسفی تبدیل کنی.

[با الهام از نوشته‌ي MATT QVORTRUP در Philosophy Now, October/November 2021]

و تاریخ فلسفه‌ی غرب نوشته‌ی آنتونی کنی با ترجمه‌ی رضا یعقوبی]

مجله‌ی فرهنگ و هنر و ادبیات و فلسفه و رسانه. پایان هر اندیشه آغاز اندیشه‌ای دیگر است. ریزوم همواره در میانه است، میان چیزها، میان اندیشه‌ها، میان بودن، میان شدن.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید