فهیرو، کاهن میانسال انجمن جادوگری، متحیر از گفت و گوی پر آب و تابی که دقایقی پیش با جاستیک داشت، در حال طی کردن عرض معبد، و خوش آمد گویی به غروب خورشید بود. فهیرو از دیدن زیبایی غروب به وجد اومد و با خودش گفت: غروبه، باید ساکت شد و گذاشت دنیا تیر خلاصی رو به بهترین بازیکنای روز که قصد آروم شدن ندارنو بزنه.
جاستیک امروز قاطع تر از هر زمان دیگه ای به نظر میرسید. کنجکاو برای شروع یک ماجراجویی جدید و پر ریسک بود و قسم خورد که اگر هیچ یک از اعضای انجمن بهش کمکی نکنن، به تنهایی سفر خودش رو برای باطل کردن طلسم سنجاق جادویی شروع خواهد کرد.
فهیرو میدونست که جاستیک پتانسیل انجام چنین کاری رو داره. جاستیک تقریبا تمام عمرش رو در سفر بود و سخت پیش میومد که یک هفته جایی بند شه. اما بحث این بود که فهیرو سعی داشت انجمن رو دور از جامعه نگه داره و اجازه نده این آموزه های روشن، برای کنترل سرنوشت جامعه به کار گرفته شه.
فهیرو صدای قدم زدن زال زال رو از اتاق انتهای سالن میشنید. زال زال دورگه ی انسان و جن بود و به سادگی به کالبد گربه هم تبدیل میشد. زال زال هم مثل فهیرو نسبت به غروب خورشید سرشار از احترام بود و صدای قدم زدن نشون میداد که به کالبد انسانیش برگشته.
در اصل این زال زال بود که توی جلسه ی دیشب، سنجاق جادویی رو توی گوی شیشه ای دیده بود. مدام تکرار میکرد، یه چیز کوچیک اما براق و ارزشمند. با سنگ های شفاف، کریستالی و آبدار به رنگ های سرخ و ارغوانی. جواهری اغواگر اما نکبت بار. زال زال غالبا طوری وقایع رو پیش بینی میکرد که به نظر دنیا توی ذهنی، فضایی به کل نکبت بار و ملالت آوره. ناراحتی زال زال از اون جایی سرچشمه میگرفت که از دنیای اجنه و خانواده رونده شد و به جرم سواستفاده از یک انسان، به پنج سال زندان محکوم شد.
امشب مراسم رویابینی انجمن برقرار بود و اعضا، یکی یکی در حال رسیدن بودن. فهیرو مشعل ها رو روشن می کرد و مطمئن میشد هیچ جا خبری از خاک و حشره ی مرده نباشه. فقط با عنکبوت ها کاری نداشت و اجازه میداد به راحتی اطراف ساختمون پرسه بزنن. به نظر می رسید که عنکبوت ها عهدی نانوشته با ساختمون انجمن دارن که اون ها رو مجاب کرده تا با حشرات موذی و نیش دار، دشمن خونی کنه.
ساختمان انجمن جای نوسازی بود که بخش زیادیش با نیروی جادو برپا بود. هنوز هم پیش میومد که تغییراتی توی بعضی ظواهر داده بشه. فهیرو در نظر داشت هنرمند های زیادی رو برای زینت دادن به ساختمون دعوت کنه و تا جای ممکن پیگیر بود، اما جاستیک از هنر بیزار بود و ترجیح میداد، ساختمون در عین سادگی، به فعالیت خودش ادامه بده. البته خواسته های جاستیک تا حد زیادی متناقض بود، مثلا حمایتش برای انتقال طلسم و خدایان باستانی به انجمن، هیچ به مزاج فهیرو خوش نیومد. بقیه هم حس میکردن این خداها زیادی بی عرضه و کهنه هستن و بود و نبودشون فرقی نداره. اما فهیرو ذاتا نسبت به این کار جاستیک بدبین بود و عقیده داشت این خداها بدیمن و روزی مایه ی دردسر انجمن خواهند بود.
ساختمان انجمن سقف بلندی داشت و نورگیر ها، با توجه به موقعیت خورشید، در طول روز، باز و بسته میشدن و اجازه نمی دادن که نور خورشید، به طور مستقیم توی ساختمون بیوفته. این موضوع باعث شده بود که دمای ساختمون غالبا مطبوع و خنک بمونه. علاوه بر این، جریان آب با کانال هایی باریک، تمام حاشیه های ساختمون رو طی میکرد و همزمان که موسیقی دلپذیری رو ایجاد میکرد، جلوه ای مقدس به معماری ساختمون بخشیده بود.
ساختمون در مجموع ده سرپرست سرشناس داشت که به طور مستقیم یا غیر مستقیم، به امورات انجمن رسیدگی می کردن. عهد بر این بود که هیچ یک از سرپرست ها، پشتیبانی مادی ای انجام نده تا به واسطه ی ثروت، برتری کاذبی بین افراد شکل نگیره. چیزی که چرخ انجمن رو می چرخوند، اعضا و کارآموز هایی بودن که به طور داوطلبانه، علوم و آموزه های معلمین و اساتید رو یاد میگرفتن.