ویرگول
ورودثبت نام
هستی مولوی
هستی مولوی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

خاطرات یک پشت کنکوری...

بالاخره بعد از مدت ها دست به تایپ میشم و بازتابی از زندگی خودم رو شرح میکنم!از اخرین باری که چیزی نوشتم حدود 10 ماهی میگذره وای... حقیقتش اگه بگم تعجب کردم دروغ گفتم چون زندگی یک برنامه هایی واسم چیده بود که حتی به عقل جن که چه عرض کنم به عقل هفت جد و ابادم هم نمیرسید:/ بگذریم امروز 17 ابان ماه 1402 الان و در همین لحظه میخوام پیروزمندانه اعلام کنم که زندم !! یعنی هنوز زندم:)))فعلا تا اینجا گرفتاری ها نتونستن منو فیتیله پیچ کنن امیداورم هم تا اخرش ناکام بمونن. بزارین خلاصه ای کوتاه از این 10 ماه رو خدمتتون در عرض چند سطر نقل کنم...خب من در تیر ماه کنکور تجربی و زبان شرکت کردم خودم هیچ امیدی از تجربی نداشتم چون واقعا اونجور که باید تلاش میکردم در طول سال نکردم (حالا از حاشیه ها و اتفاقات فراوان به سرعت بنز گذر میکنیم:) ولی چون چند سالی زبان کلاس رفته بودم و پایه ام بدک نبود تقریبا دو ماه مونده شروع کردم به تست زبان زدن و فقط خدا خدا میکردم زودتر فارغ التحصیل بشم و تمام این قضایا تموم شه که بعلهههه از فردای کنکور شروع کردم به برنامه چیدن و عشق و حال واقعا هم امیدی داشتم که حالا چیزی نشه از دبیری زبان میتونم قبول شم! و واقعا شکایت نمیکنم این تابستون تقریبا اونجور که میخواستم گذروندم اونقدر دوستام رو بهم اشنا کردم که الان اونا باهم صمیمی تر از من هستنXDحتی رفتیم کیش تو چله تابستون واقعا تابستون متفاوتی بود چون تا حالا به معنای واقعی کلام بخار پز نشده بودم... االبتههه بجز ماه اخر که بنده انتخاب رشته دبیری زبان زدم و پسر عموی مامانم گفت که افرادی که نمره چشماشون بالای 3هستش رو برنمیدارن و بلههه شماره چشم بنده خیلی خیلی بیشتر از 3 بود (خدا نصیب گرگ بیابون هم نکنه)و مجبور شدم چشام رو در سن 18 سالگی عمل کنم!! و کل شهریور تو اتاقم بودم و داشتم ناله میکردم که چیزی نمیبینم( حتی الان که حدود 2 ونیم ماه میگذره بیناییم کامل خوب نشده و هنوزم دکتر میرم:/ )و بله من (من ابله) چون درست انتخاب رشته نکردم برای مصاحبه دعوت نشدم وووووو.... درست حدس زدید بخاطر همین الان یک پشت کنکوری داره باهاتون حرف میزنه:)))) حدود یک ماهی میشه که شروع به درس خوندن کردم و به کتابخانه میرم البته هنوز به اون حد نصاب مطالعه اونجوری که راضی باشم نرسیدم ولی تلاشم رو میکنم و قول میدم که دیگه فوقش ساعت مطالعه ام رو تا اذر به 11برسونم و به بودجه بندی هم برسم(لامصب هرچی میخونم تموم نمیشه:/ )شاید خیلیا فکر کنن که پشت موندن سخت و خسته کنندس خب باید بگم که کاملا درست فکر کردید...خب حقیقت اینه داداش نمیشه کاریش کرد>_< ولی من نهایت سعیم رو میکنم که از تمام لحظاتم و روزهام به درستی استفاده کنم و به اصلاح هر روز رو زندگی کنم(چی گفتم...) بگذریم الان متاسفانه تایمی که باید صرف نوشتن میکردم تموم شد و باید برم ولی امیدوارم خدا اونقدر عمر بده که بیام وبقییش رو واستون تعریف کنم.

خیلی خیلی خوشحالم که تا اینجا رو خوندید و به یقین میتونم بگم شمایی که صبر و حوصله به خرج گذاشتین ؛حتما در زندگیتون اگه همینقدر صبر کنین و در مسیر ازش لذت ببرین و به درستی تلاش کنین موفق خواهیدشد .(البته به شرطی که همین الان گوشی رو خاموش کنی و بری سراغ رویاهات:))

فارغ التحصیلزندگیکنکورخاطراتروزمرگی
خاطرات یک پشت کنکوری...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید