من در ابتدا چون این پانزدهمین خاطره و آخرین خاطره هم هست، باید از این ابتکار و از این همتی که به خرج داده اید تشکر کنم. به هرحال چیزهایی که ثبت می شود و تجربه هایی است که خالصانه گفته میشود و برای یک عده دیگری میتواند مفید واقع شود، و از این نظر که این فرصت را بوجود آوردید، روزبه جان ازشما سپاسگزاری می کنم.
-: خواهش می کنم.
در این آخرین خاطره ، یک چند نکته ای را که به نظرم برجسته میآمد انتخاب کردم. اسم این خاطره رو گذاشتم "اشتباهات بزرگ". فرق بین اشتباهات بزرگ و اشتباهات غیر بزرگ این است که اشتباهات بزرگ معمولا هلاک کننده است. نابود کننده و ویرانی آور است. مثلا در صنعت ساختمان، اشتباهات بزرگ مانند اشتباه در فونداسیون است که ساختمان شیک و زیباست ولی مثل برج پیزا کج میشود. یا مثال سیستم سازه ای، که همه مصالح را مصرف می کنید ولی ساختمان collapse می کند یا در سر بزنگاه –مانند زلزله و طوفان-میشکند و فرو میریزد. اینها پدیده ای هستند مانند بقیه پدیده ها، ولی مهلک هستند. چند نمونه از این اشتباهات بزرگ رو میخواستم اینجا خدمتتون عرض بکنم.
یک دوره ای بحث بود بر سر اینکه مدیر باید متخصص باشد یا نباشد. من به تجربه به این رسیدم که یک مدیر غیر متخصص هر چقدر فعال باشد و هر چقدر مشاورها و معاونتهای خوبی داشته باشد به یک نتیجه متوسط یا کمتر از متوسط میرسد. خوب ممکن است پرسیده شود چه کسی متخصص هست؟ فرض کنید در فیلد کارهای مهندسی، بعنوان مثال صنعت ساختمان، شما بیاید یک دانش آموخته رشته مترجمی زبان روسی یا روانشناسی را بگذارید. یا تو بیمارستان روانی یک مهندس مکانیک سیالات را بعنوان مدیر بگذارید. این یعنی غیر تخصصی عمل کردن. من معتقدم در رشته ساختمان یا کامپیوتر یا هر رشته دیگری یک آدمی باید در مسولیت باشد که حداقل از نظر مسایل مرتبط با آن حوزه ، دانش و ارتباط کلی را داشته باشد تا بتواند با تیمهای آن رشته بهتر کار بکند. آن حوزه را بفهمد و قادر به تجزیه و تحلیل ایده ها و پیش بینی نتایج در آن حوزه باشد. عده ای سیاست را مستثنی میکردند. اما در دوران معاصر علوم سیاسی هم یک رشته علمی است. این یه نکته ای از بحث من هست که مدیر اجرایی باید در یکی از آن رشته های آن گروه مورد فعالیت ، میبایستی متخصص باشد.
مطلب بعدی، موضوع تعهد است که در ۴۰ سال گذشته در ایران خیلی درباره اش بحث شده. تو اروپا و آمریکای قرن بیستم ، کمتر به این شکل و با این ادبیات و با این همه ادعاها که بن مایه های جهان بینی داشته باشد مورد بحث قرار گرفته است. هیتلر و استالین و افراد مشابه از تعهد استفاده ابزاری کردند. در ایران در روزهای ابتدای انقلاب بحث اش زیاد بود ، مطرح بود که تعهد مهمتر از تخصص است. به نظر من این یک جمله ادبی است و یک شعار است. و یک جمله با معنای مدیریتی نیست. حالا تعهد چی هست؟ به نظر من تعهد یک موضوع و محتوایی با فهم فرهنگی هست. این آقای لوین بارسو و سازان اشنایدر کتابی نوشتند به اسم مدیریت در پهنه فرهنگها، در این کتاب استدلال می کنند که دنیا دارد کوچک و کوچکتر میشود. و ارتباط بین فرهنگها خیلی زیاد شده است. در این کتاب در تعریف فرهنگ بحثی وجود دارد . انسان شناسان وقتی میخواهند فرهنگ را معنی بکنند خیلی با هم اختلاف نظر دارند. ایشان به ۱۶۴ تعریف از فرهنگ اشاره می کند. برخی از این تعریف ها جامع هستند و قانون، مذهب و هنر را در بر می گیرد و برخی از تعاریف هم مختصر تر هستند و عرصه های محدودتری را در بر می گیرند.
تعهد یه بحث فرهنگی است. و اصولا به حزب و قبیله و اینکه جزو این گروه یا آن گروه باشید، بستگی ندارد. چونکه اگر شما جزو حزبی باشید و به نفع آن حزب عمل بکنید، در عین حال ممکن است از نظر اخلاقی غیر متعهد باشید. چون فقط به حزبتان متعهدید و شاید به اخلاق و حرفه تعهدی نداشته باشید. این نکته ای هست که بسیار با اهمیت است . منظور ما از تعهد پایبندی به وظایف حزبی و قبیله ای و ملی گرایی نیست. در تعهد اخلاقی نکاتی هست که به انگیزه و تخصص ربط دارد. کسی که به عنوان یک مدیر دارد کار می کند، باید انسان و انسانیت را دوست داشته باشد، جریان حیات انسانی را دوست داشته باشد و در واقع در این مسیر بتواند کارهای موثر بکند. عاشق باشد. شعری دارد حافظ در این مورد:
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خود پرستی
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
تو این شعر ادعا در خودپرستی هست و با عشق منافات دارد. در عشق با انگیزه مواجه هستید و با دوست داشتن مواجه هستید. در غیر این صورت خیلی ها به استبداد کشیده میشوند .خودپرستان استبداد را باور دارند، یا برای قبیله خود به قیمت نابودی قبیله دیگری، بیشترین تلاش را می کنند. اینها خودخواهی خودشان را بر دیگران تحمیل می کنند. با تحمیل خودخواهی خودشان، نتایجی به دست میاورند که برای همه جامعه خوشایند نیست. اگر خواننده عزیز علاقه ای به موضوع داشته باشد میتواند به انواع بحثهای پل ریکور (۱۹۱۳-۲۰۰۵) مراجعه نماید. او میگفت: «هیچ امر خیالی وجود ندارد که ساختار پذیر نباشد».
در موضوع تعهد یک مثالی بزنم، که دنیا چقدر جای سختی برای زندگی شده است. بی عدالتی ها برای همه دشواری های زیادی را به وجود آورده است. در سال ۲۰۱۵ آماری که منتشر شده، ۸۳.۳(هشتاد و سه درصد) درصد ثروت جهان نزد ۸.۴(هشت درصد) درصد از جمعیت جهان قرار دارد و ۳ درصد ثروت جهان نزد ۶۹ درصد از جمعیت جهان هست. یعنی بقیه ۹۷ درصد ثروت در اختیار اون ۳۱ درصد هست. خوب این تبعیض، نسبت ها را در دنیا خیلی سخت کرده است. بخشی از این بی عدالتی به علت مدیریت است. مدیریت اجرایی، مدیرت کلان و استرتژیک. به هر حال جهان را چه کسانی دارند اداره می کنند؟ آدمها دارند اداره می کنند، می توانند با مالیات، توزیع ثروت را متعادل بکنند. می توانند اختلاف طبقاتی را کم بکنند، ضریب جینی رو به نفع مردم تغییر بدهند. همین مدیران هستند که باید بتوانند.
در اینجا اگر به صورت تخصصی نگاه نشود و اگر به انگیزه ها اهمیت داده نشود، یک سری آدمهایی میشوند رهبر و مدیر(دو واژه مهم در دانش مدیریت) که اینها دماغشون رو هم نمی توانند بالا بکشند و آنگاه این جور آدمهای بی ربط چطور می خواهند جهان را، سازمان را، محله یا شهر را جای خوبی برای زندگی مهیا بکنند؟ خوب اینها مسائلی هستش که واقعا جزو درد دلهای پایه ای و اساسی هست.
خاطره ای را که میخواهم تعریف بکنم ، پرسیده میشود: واقعا فرم مهمتر است یا محتوی؟ ،ادعا را باید کنار گذاشت و به نتیجه باید پرداخت. در حدود ۱۲ سال قبل، رییس عالیه سازمان سهامدار ما ، عوض شد. من هم مدیر عامل شرکتی بودم که رییس آن سازمان، سهامدار تاثیر گذاری بود. رییس جدید که فاقد تعهد بود. یک روز داشتم در مورد پروژه ها با ایشان صحبت می کردم، به من گفت: "شما اصلا آدم بازاری نیستی". صحبتهای دیگه ای شد و گذشت.
من کمتر از یکسال از آن سازمان بیرون امدم. بعد از من پروژه هایی که توسط دوستان ایشان در شرکت ما تعریف شد، برنامه و کارهایشان از لحاظ سو استفاده های شخصی و خودخواهانه، انقدر شور شده بود که یکسال بعد، مدیر پس از من و دو سال بعد رییس جمهور، آقای رییس کل را در یک وضع بدی عزل کرد. من بخشی از این پروژه ها در آن دو سال را میگویم و به نام افراد کاری ندارم. یکی از این پروژه ها رو تعریف می کنم. چون بعد از سالها (11 سال) رییس هیات مدیره شرکتی شدم که با این پروژه ها سر کار داشت و من مجبور شدم در آنها دخالت کنم.
اینها در سال ۸۷ یه زمین میخرند، زمین را با جواز میخرند، به یه آقایی میگویند حاضرید با ما شریک بشوید و این پروژه رو بسازید؟ با ایشان توافق می کنند . اینها بهشون کلی پول میدهند. در اون زمان قرار بود کل پروژه با حدود چهار میلیارد تومان ساخته بشه، اینها یک میلیارد بهش پیش پرداخت میدهند که میشه ۲۵ درصد. همان روز اول به اون آقای شریک پرداخت شد. یک سال میگذرد و ایشان هیچ کاری نمی کنه. دوباره با هم صحبت می کنند. با هم در پی چاره میگردند: «هزینه ساخت که آورده اون شریک بوده، حالا که یکسال گذشته و شما به عنوان شریک کاری نکردید، خوب شما به عنوان پیمانکار با پول ما کار کنید». قرارداد اولیه مشارکت را لغو می کنند، قرارداد جدیدی می نویسند، در قرارداد جدید اون آقا میشه پیمانکار و اینها میشوند کارفرما. در اون پروژه، همان روز اول به او ده آپارتمان میدهند. با ارزش فروش اون آپارتمانها (که سه میلیارد و هفتصد میلیون تومان کارشناسی کردند) این پروژه را بسازد. و یک میلیارد هم نقد به او داده بودند. شریک هم آن ده آپارتمان رو میفروشد و این پروژه را هم نمیسازد. یک سال، دو سال، سه سال و چهار سال میگذره و این پروژه را نمیسازد. اگر بخواهم دقیق بگویم، ۷-۸ سال میگذرد و بعد از این مدت مدیران عوض میشوند. مدیران جدید، آن شریک رو خلع ید می کنند و شریک دیگری می آورند که دو ساله این پروژه - که در مرحله پی کنی بود - را میسازد. در همین دوره جدید، در سال ۹۷ این پروژه تمام میشود که در اون موقع من رییس هیات مدیره شرکت بودم.
این آقا، یک میلیارد تومانی که در سال ۸۷ گرفته، و اون ده واحد آپارتمانی را که تحویل گرفته بود، هیچ چیزی را به شرکت برنمی گرداند. قضیه هنوز در کش و قوس قضایی هست و تا همین الان که داریم صحبت می کنیم هنوز هم این پولها را تادیه و چیزی را مسترد نکرده است. شما ارزش پولی چهار میلیارد و هفتصد میلیون تومن در سال ۸۷ را با الان مقایسه بکنید، و عدم نفع پروژه را نیز لحاظ بکنید، خیلی ضرر و زیان ایجاد می کنه. خیلی از سهامدار ها دولتی هستند و سهامدار دولت هم مردم هستند. شاید منظور آن آقای رییس کل از «بازاری» همین بوده باشد. یک شرکت سرمایه گذاری و دو شرکت ساختمانی بودند که مدیرانش منصوب آن آقای رییس کل بودند. با همین روال مشابه یک پروژه اداری تجاری (۸۰ هزار متر مربع که در این زمان- خرداد ۹۸ - در مرحله سفت کاری متوقف است) در منطقه ۲۲ . یک پروژه تجاری (۶۰ هزار متر مربع در خیابان آذری که در مرحله گود برداری رها شده است) و یک پروژه تجاری (۱۳،۵۰۰ متر مربع در خیابان جمهوری تهران، که در مرحله سفت کاری متوقف است) و ... تعریف میکنند که بیان همه آنها حوصله خواننده را خرابتر میکند. تا این زمان همه یا در مرحله گود برداری رها هستند یا در مرحله سفت کاری متوقف مانده اند. صدمات اینطوری خیلی ناراحت کننده است. خواننده محترم بفرماید که رابطه تخصص و تعهد در معادله دزد با چراغ چگونه است؟
نکته هایی در این موارد عرض کنم که حاصل بررسی های شخصی من است. باید عرض کنم، ظاهر قراردادها تقریبا مرتب است. مفاد قراردادها مرتب و محکمه پسند هستند. ولی محتوی و کیفیت اش طوری هست انگار که اراده و قصد قبلی وجود دارد تا بازی بشود و کاری انجام نشود. یک مثال عرض کنم در قرادادها ضمانت اجرایی حداقلی وجود ندارد. ما در دانش حقوق یک نکته ای داریم. گفته میشود یک اتفاق سهوی و عمدی چه فرقی دارند؟ برای هر اتفاق و عمل یک عنصر مادی و یک عنصر معنوی (ارادی) تعریف می کنند. اگر یک اتفاق عنصر فیزیکی و مادی اش را داشته باشد، ولی عنصر ذهنی و قصد را نداشته باشه، به آن اتفاق یک عمل سهوی قلمداد میشود. یعنی حواسشان نبوده یا سهوا کاری را انجام دادند. اما اگر هم عنصر ذهنی و هم عنصر مادی در اتفاق وجود داشته باشد. آن عمل میشود عمدی. وقتی ظاهر قرارداد را نگاه می کنم و می بینم در موارد معمولی اینقدر مرتب است ولی در ضمانت های اجرایی بیجان است. مثلا خسارتها در موارد عمده دیده نشده و در موارد معدودی از تورم کمتر است. به نظرم میاید که شاید اینها با قصد قبلی این کار ها را کردند و یا می کنند.
-: شما گفتید مفاد قرارداد خوب بود و محکمه پسند هم بود. خوب مشکلش چی بود؟
ضمانت اجرایی لازم پیش بینی نشده بود. در کل قرارداد، قیافه اش درست بود (طرفین،موضوع،...) ولی در باطنش به نفع طرف مقابل تمام میشده است. ظاهر قرارداد را طوری می نویسند که وقتی یک شخص ثالث می خواند، میگوید این قرارداد مرتب است. عناصر ساختاری و شکلی قرارداد را دارد. مثلا حسابرسها می بینند، میگویند این مرتب هست و ظاهرش قابل قبول است. همه اعضایش وجود دارد. ولی وقتی به اجرا میرسد، انگار دو طرف با هم همدست هستند. مثلا تو همین خاطره، بعد از یکسال، قرارداد رو عوض کردند و متمم نوشتند و قراداد قبلی را «کان لم یکن» کردند. یعنی انگار که «هیچوقت نبوده است». پس عوارض و زیانهای قرارداد قبلی چی شد؟ تازه در قرارداد جدید ده آپارتمان هم دادند. در موارد دیگر بدتر از این هم دیده میشود.
-: به نظر میاد که دستشان توی یه کاسه بوده پس؟
من قضاوت نمی کنم و قضاوت را به خواننده واگذار می کنم. به نظرم در خیلی جاها، ما در ایران اصلا به دشمن نیاز نداریم. بعضی از این مدیران خودی (نه متخصص ،ولی متعهد!!) و ظاهر الصلاح کافی هستند برای از بین بردن ایمان و امید. از بین بردن ثروتهای اجتماعی و به هم ریختن مناسبات اجتماعی، برای تخطئه کردن اعتماد مردم. بدیهی است که ما هیچ کدوم فرشته نیستیم و منم خودم رو فرشته نمی بینم. فقط تو این روند با اینها همکاری نکردم، فقط همین. اما در اعمال سهوی، در اتفاقاتی که اراده و عمد دیده میشود با شیطان و دزد با چراغ مواجه هستیم.
خاطره دیگری که پارسال باهاش مواجه شدم، به عنوان رییس هیات مدیره بهمراه مدیر عامل و یکی از اعضای هیات مدیره شرکت رفتیم به یکی از شهرهای شرق مازندران. در هشت سال قبل، همین شرکت میرود در یک پروژه ای سی درصد پروژه را شریک میشود. سه چهارم سهم خودش را هم نقدی پرداخت می کند. حالا اون پروژه چطوری بود. یکی از افراد بسیار صاحب-نام اون استان، پسرش یا برادر زاده اش بود، ما هر چقدر پرسیدیم جواب نگرفتیم. این آقازاده از منابع طبیعی ۱۹۷ هکتار زمین میگیرد، که ۵۰ هکتار رو برای خودش نگه میدارد و ۱۴۷ هکتار مجاور را با این شرکت ما شریک میشود. با پولی که از شرکت میگیرد، خاکریزی ناقص و مختصری انجام میدهد و فنس کشی می کند. بعد از ۸ سال غیر از این هیچ اتفاقی نیافتاد. از همان ابتدا جواز هم گرفتند و این همه لطف به آقازاده خیلی برای من عجیب بود. با تعهداتی که این جواز را بسازند ولی هیچ کاری نکردند. از این آقازاده که به جلسه آمده بود، پرسیدم که «چرا شما کاری نمی کنید و این ثروت متعلق به مردم رو شخصی و علاف نگه میدارید، وقتی پول گرفتید باید آبادانی را ایجاد کنید». گفت «من پارسال سکته کردم». پیش خودم گفتم «خوب پارسال سکته کردی، ۸ سال قبل که سکته نکرده بودی».
احساس کردم که اگر این پروژه دست من بود دو ساله یا سه ساله به نتیجه میرسیدیم. خیلی از دوستان دیگه هم همینطور. ایشان دوباره از ما درخواست پول داشت، ما سه نفر ازاعضای هیات مدیره اونجا بودیم ، هر چقدر هم که تعارف کرد نهار پیشش نرفتیم، خودمان سر راه برگشت رفتیم چیزی خوردیم، در راه هم به همکارانم عرض گردم: پیشنهاد من این است که یک ریال هم به این آقا پول ندهیم و در این از این پروژه خارج بشویم.
-: یعنی اون سی درصد رو هم که ضرر کردید ولی دیگه هزینه ای نکنید.
-بله ،با این آقازاده میشه گردو بازی کرد، پیش بردن پروژه یک شوخی است. حالا سهم شرکت را یا بفروشیم یا به کسی واگذار بکنیم (اگرچه خریداری ندارد و احتمالا فقط حرف فروش است) . این پروژه ها وقتی در این وضعیت هستند هیچ وقت به سر و سامان نمیرسند. حالا سوال من این است که در آن شهر و آن استان و استانداری چطوری توانستند جواز و انواع پروانه ها را بگیرند؟ قطعا با نفوذ بزرگترهایشان که حالا پدرشان است یا عمویشان یا هر کی که هست.
-: چرا فکر می کنید که نباید جواز میدادند؟
من فکر می کنم که اگر یکی دیگر بود، کارمندهای صدور جواز کلی میخ و مانع و تضمین و مساله جلویشان میگذاشتند ولی برای اینها هیچ محدودیت و شرطی نگذاشتند. تازه سازمانهای مربوطه و این جور چیزها، مانعی برایشان نگذاشتند.
ایشان همین الان بگوید من این پروژه رو ادامه نمیدهم. چه اتفاقی می افتد؟ کاغذ جواز را برمیگرداند، زمین هم که جزو منابع دولتی است. آن کس(بفرض شرکت ما) که بخواهد بفروشد باید با دولت حل و فصل بکنه و قضیه گره در گره است. ان آقازاده میتواند خودش را کنار بکشد بدون هیچ ضرری. ده سال وقت را تلف کرده، از پول دیگران هم، کمی اونجا هزینه کرده، خوب اون تعهدش کجاست؟ تخصصش کجاست؟ جالبه در هیچ کدوم از رشته های عمران درس نخوانده بود. اصلا فنی نبود.
-: یه سوالی که داشتم، چون رویکرد من هم به این خاطره ها این بوده که یه چیزی یاد بگیرم که بعدا بتونم استفاده بکنم، حالا شما فکر می کنید در مواجهه با این حالتها، مثلا قراردادهایی که به صورت برد - باخت نوشته شده، یا حالا انگیزه پنهانی در نوشتن قرارداد بوده که اصلا کار انجام نشده، به نظر شما آدم باید چی کار بکنه؟
فکر می کنم انگیزه و همت هر دو باید وجود داشته باشه. تخصص و تعهد هر دو باید وجود داشته باشه. یک امر فرهنگی است ، باور و رویکرد و تربیت لازم دارد. به هر حال، همین آدمهایی که ظاهر قراردادهایشان اینقدر مرتب بود، سند معاملات خراب در میامد. (من این همه سال این همه سند امضا کردم، هیچ سندی غلط در نیومد). خوب من هم همه سند ها رو امضا نمی کردم. بعضی ها را قبول نداشتم و امضا نمی کردم. خوب اینها در انگیزه قابل بحث هستند و هم در همت عملی. ریشه فرهنگی دارد. ایران بخشی از خاور میانه است و گرچه ما با اروپایی ها در گذشته های خیلی دور شبیه به هم بودیم ولی در چند قرن اخیر یک دفعه این همه فاصله پیدا کردیم. در اروپا، یک مدیر میانی، به این راحتی نمی تواند این غلطهایی که مدیران در ایران انجام میدهند را انجام بدهد. واقعا نمی توانند. اگر اشتباه می کنم شما که در یک کشور پیشرفته زندگی می کنید عرض مرا اصلاح بفرمایید.
-: خوب تو آمریکا سهامدارها نمیگذارند. سهامدارها به شرکت ها فشار میارن، یا سهامهاشان را میفروشند. باعث میشه که مدیرها نتوانند این کارها را بکنند. چون شفافیت هم هست، و همه می بینند.
به هر حال متعادل سازی میشود. فرقی نمی کنه یا با نظارت دولت یا با دخالت موثر ذی نفعان، باید بشود متعادلسازی کرد و عمل به پیشرفت داشت. در انگلستان ما یک برگ قانون نوشته نداریم ولی در ایران ما کلی قانون نوشته داریم. به شوخی می گویند که کاغذ قوانین شهرداری ها در ایران سه و نیم کیلوگرم است. قانون را به شوخی با وزن بیان می کنند. این خیلی نا امید کننده و دردناک است. این ها باید درست بشود وگرنه این سرزمین برای زندگی ، خیلی خیلی دشوار خواهد بود.
از این دو موضوع میشه بحث رو جمع کرد. من فکر می کنم ما با یک بخش خصوصی و یه بخش دولتی مواجه هستیم. در حال حاضر هیچ کدوم شخصیت و انگیزه خدمت کردن (بخوانیم درست و منطقی کارکردن) را ندارند. همین الان اکثر شرکتهای پیمانکاری در بخش خصوصی در بده بستانهای مسله دار با برخی از افراد دولتی هستند. ناظر را با رشوه میخرند، آن یکی را میخرند. اونجا پول خرج می کنند. بخش دولتی هم نه به طور عام، ولی افرادش وقتی با هم صحبت می کنن میگویند خوب اونجایی؟ زیر میزی هات چطوره؟ درآمدت خوبه؟ تو فلان سازمانی، اونجا که خیلی خوبه با این سرکار داری با اون سرکار داری و از این حرفها. افکار صدیق عمومی نه در بخش خصوصی اعتبار داره نه در بخش عمومی. شاید به همین دلیل بود ، تجربه ای که در پروژه هایی که برونسپاری میشد داشتم همیشه میافتاد توی لوپ دعوا و بند و بست و این جور حرفها.
پروژه هایی هم که به صورت امانی ساخته میشد میافتد به دست کارمندهایی که الکی پول خرج می کنند و اصلا براشون مهم نیست چی لازم است و چی لازم نیست. این روش نیمه برونسپاری که درموردش یه مقاله هم نوشته بودم را همینطوری کشف کرده بودم. اومده بودم پروژه ها را ریز کرده بودم، مثلا یه پروژه رو به بیست قسمت تقسیم کردم و به بیست گروه واگذار کرده بودم. هر کدوم این ها مشکل پیدا می کرد، من با یک بیستم مشکل مواجه بودم. چون مشکل کوچیکتر بود، راحت تر می شد حلش کرد. اگر مشکل به اندازه بیست پروژه ضخیم بود، خوب من نمی تونستم حلش بکنم.
اینها نکته هایی هستند که افرادی که در بخش دولتی هستند باید از کاسب کاری و این جور چیزها فاصله بگیرند. دز یک جایی دولت سوبسید میدهد، دز یک جاهایی عوارض غیر عادی می گیرد، خیلی از کارمند ها انگیزه خدمتشون خیلی قوی نیست و به همین دلیل یه مقداری به اون وظیفه اشون و به دین و به میهنشون، به آدمهاشون و حتی به نظرم به نسل بعد از خودشون چندان خدمتی نمی کنند. این نکته ای بود که می خواستم به عنوان آخرین خاطره خدمتتون عرض بکنم. من از شما سپاسگزارم، تهیه کردن و پیاده کردن اینها کار راحتی نیست، تشکر می کنم. ایشالله این حرفهایی که من زدم همه از درون خودم بوده، من هم از رندی و ریا که خیلی ها در امروز روز ایران دارند، خالی باشم.