مهدی رودکی
مهدی رودکی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

دست طلایی

رینات داسایوف
رینات داسایوف

دوران مدرسه دروازه‌بانی می‌کردم. دست طلایی بودم. در بازی یکی مانده به پایان، سه پنالتی گرفتم و سرمستانه راهی فینال شدیم. از دروازه واقعی فوتبال در استادیوم شهر می‌گویم نه بازی در حیاط مدرسه. فینال شد و چه فینالی! هیچ‌کس انتظار نداشت ما را آنجا ببیند، تیمی از مدرسه خرخوان‌ها.

مدرسه رقیب تمام دانش‌آموزان خود را به استادیوم آورده بود. گویی قبل از ورود به زمین باخته بودیم. بازی پایاپای پیش رفت و حتی با برتری ما ادامه یافت. دقیقه شصت بازی، اولین کرنر را زدند. تا کنار خط هیجده‌قدم دویدم، پریدم و توپ را دودستی دور کردم؛ تقلیدی حرفه‌ای از سگ‌مان که نان را در هوا می‌قاپید. معلم ورزش هیجان‌زده‌تر از من تا پشت دروازه دوید و فریاد زد: عجب دروازه‌بانی دارم، باریکلا مهدی. همانجا برای مسابقات استانی انتخاب شدم، این را بعدها مربی تیم شهرستان گفت. بازی درگیرانه، سریع و در هیاهوی طرفداران رقیب پیش می‌رفت تا به آن لحظه خاص رسیدیم. آن لحظه ماندگار لعنتی و آن شیرجه لامصبی که نزدم. گل شد. با یک گل باختیم. هِی ? .

اگر این سبک از نوشته‌ها را می‌پسندید؛ خوشحال می‌شوم ادامه آن را هم در سایتم بخوانید.

زندگینامهتجربهخاطرهفوتبال
‏از تجربیات کاری، امید، شوق ‎سفر، زندگی در ‎روستا، دنیای اوپن سورس و ‎سئو می‌نویسم. سایتم: https://roudaki.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید