ویرگول
ورودثبت نام
ro.     زا
ro. زا
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

سوگ، درد و رنجی که اگر نَکُشد...

این پست را برای چالش کتابخوانی طاقچه درباره کتاب « اشکال ندارد که حالت خوش نیست» نوشته مگان دیواین نوشته ام.

مجتبی شکوری، پیشنهاد دهنده این کتاب را و البته این کتاب را درست در زمانی شناختم که در حال تجربه بدترین اتفاق عمرم، بزرگترین درد و سوگی بودم که می توانم به جرئت بگویم از سوگ از دست دادن والدین و عشق و هر آنچه که فکر می کنید دردناک تر است...

روزهایی که زخم روحی و زخم جسمی ام، باریکه امیدی هم برایم به جا نگذاشته بود که بخواهم از جا بلند شوم.

درست در شب هایی که یلدا، انگشت کوچیکه شان هم نمی‌شد و روزهایی که از در و دیوار، حسرت و حسرت و حسرت نثارم می شد، سعی کردم کاری کنم.

شاید خنده دار باشد اما در آن برهه از زمان، همین «کاری کردن» بود که تا حدی نجاتم داد. غروب های پاییز و پیاده روی، علاج نه اما مرهمی برای زخمی بود که هر روز تازه تر از قبل خودنمایی می کرد و منِ تکه تکه شده را متلاشی تر از قبل می کرد.

آن روزها بود که در پیاده روی های یک ساعته، پادکست رادیو راه مجتبی شکوری را گوش کردم و اپیزود « جادوی راه» جادو کرد.

کتاب« اشکال ندارد اگر حالت خوش نیست» را که خواندم، دیدم همه به نوعی، درد و رنج ازدست دادن را تجربه می کنند و بسیاری از رفتارهای من نیز غیر طبیعی نیست. نویسنده کتاب خوب می دانست کسی که این کتاب را می خواند در وسط چه جهنمی گیر کرده است به همین دلیل فصل های کوتاه، جملات ساده و قابل فهم و بیان روان را انتخاب کرده است.

در قسمت هایی از این کتاب، تضادهای فرهنگی وجود دارد که شاید برای خواننده سوگوار ایرانی، چندان کاربردی نباشد. ضمن اینکه در غالب خرده فرهنگ های ایرانی، حضور خانواده در زمان تجربه چنین دردهایی تا حد زیادی ملموس و اجتناب ناپذیر است حال آنکه در این کتاب بیشتر، روی فردگرایی و تحمل سوگ به تنهایی، توجه شده است.

واقعیت این است بیشتر از آنکه بخواهم خواندن این کتاب را به دیگران و به خصوص سوگوارانی که در غم عزیزی هستند، پیشنهاد بدهم، دلم می خواهد با یک تشدید مشددی به هر کس که می شناسم و نمی شناسم، گوش کردن به اپیزود« جادوی راه» را توصیه کنم.

جادوی راه ، از یتیم شدنی می گوید که در سفر زندگی با آن مواجه می شویم و باید بیاموزیم که چطور این مرحله از زندگی را پشت سر بگذاریم و از دل آتش، غنیمتی را با خود بیاوریم. این پادکست، دید من را به غمی که تا آخرین روز عمرم، همچنان برایم داغ است و پر حرارت ، تغییر داد...


مجتبی شکوریچالش کتابخوانی طاقچهدردسوگسوگواری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید