ویرگول
ورودثبت نام
رضا ضیائی‌دوستان
رضا ضیائی‌دوستان
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

برای سارا (10)-نامه نمی‌دم تا نامه ندی


سارا جان سلام

امروز بچه ها رو بردم بیرون از کلاس و در دل طبیعت کلاس رو برگزار کردیم. خیلی براشون جالب بود. راستش رو بخوای امروز اونا معلم بودن و من بیشتر در حال یادگرفتن بودم. این بچه ها برام از درخت ها و برگ ها گفتن، از رود و سنگ ها، از پرنده ها و حیوانات، خلاصه خیلی چیزا یاد گرفتم. روز فوق العاده ای بود.

سارای جان، الان ششمین هفته‌ست که منتظر نامه ای از طرفت هستم و هر سه‌شنبه مشتاقانه منتظر آمدن پستچی، ولی هیچ نامه‌ای از طرف تو نیومده. باشه اشکالی نداره؛ من هم برات نامه می‌نویسم ولی همین جا پیش خودم نگه می دارم. اولین نامه که از طرفت اومد همه این نامه‌ها رو برات می‌فرستم. می‌دونی خیلی سخته برات نامه ننویسم از من برنمیاد ولی از اون سخت تر اینه که نتونم روی حرفم وایسم. می‌فهمی که؟ تو باید روی من حساب کنی و آدمی که نتونه روی حرفش وایسه نمی‌شه روش حساب کرد. دلم برات لک زده مثل همون سیب روی درخت خونه تون یادته؟ دیگه نمی‌تونم ادامه بدم. تا نامه ندی نامه نمی‌دم.

تصدقت
محمد لک زده
راستی حتا یه کاغذ سفید هم بذاری توی پاکت بفرستی قبوله. توش گل هم نباشه قبوله.آخ. من به تو چی بگم؟ بی‌وفا. بی‌وفا. بی‌وفا. بی‌وفا. نه تو بی‌وفا نیستی می‌دونم.


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%A7-11-bzh5bq5qp15e
برای سارانامه‌های یک معلم روستانامه‌های عاشقانهجوان‌های دهه شصتمعلم روستا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید