آخه من چی بگم؟ چی می تونم بگم؟ دلم می خواد یه مراسم استقبال درست و حسابی برات ترتیب بدم. توی حیاط مدرسه، با همه بچه ها برات یه سرود خوشگل اجرا کنم. تو مسیر اومدنت، هر کیلومتر یه پرده بزنم و بهت خوش آمد بگم. تمام مسیرت رو گلبارون کنم؛ خیلی کارا خیلی کارا دلم می خواد برات انجام بدم. ممنونم که داری میای. بهت بگم بچه های مدرسه هم مشتاقن تا هر چه زودتر ببیننت باورت می شه؟ از همین الان دارن همه چیز رو مرتب می کنن تا وقتی تو میای جلوت آبروداری کنن. براشون خیلی مهمه که جلوی تو سرو وضع خودشون و مدرسه شون مرتب باشه. سارا جان این بچه ها خیلی خوبن خیلی؛ درسته که از خیلی چیزا محرومن ولی روح شون پاک و بی آلایشه، و با کوچک ترین چیزی خیلی خوشحال می شن و خوشحالی شون اونقدر ناب و زلاله که آدم تصویر خودش رو هم توی اون خوشحالی می بینه و شاد می شه. هر چی بگم کمه باید خودت بیای ببینیشون. شاید دلت رو به دست آوردن و تو هم همین جا پیششون موندی. خدا رو چی دیدی.
راستی توی نامه نوشته بودی امینه خانوم رو هم با خودت میاری. واقعن گفتی یا میخواستی منو اذیت کنی؟ آخه هیشکی هم نه امینه خانوم؟ ناراحت نشییا، ولی فکر نمی کنم از این خانوم عُنقتر و بداخلاقتر تو زندگیم دیده باشم. با سایه خودش هم قهره؛ من نمیدونم این اگه یه خورده برورو داشت دیگه چقدر قیافه میگرفت. فکر نمی کنم سوفیا لورن هم این قدر به خودش اعتماد به نفس داشته باشه. تو رو خدا بگو که شوخی کردی. باور کن این بچهها اگه ببیننش وحشت میکنن. خود آقا جان بیاد بهتر نیست؟ والا بهتره. به هر حال اومدن تو اونقدر خوشحالم می کنه که وجود امینه خانوم هم نمیتونه خللی در این خوشحالی به وجود بیاره. امیدوارم که هر چه زودتر ببینمت.راستی یه خواهشی داشتم؛ اگه خدای نکرده زبونم لال اومدن امینه خانوم درست بود، خواهش می کنم بگو اقلن سیبیلشو بزنه. برای این بچه ها میگم، وحشت می کنن؛ طفلکیها گناه دارن . البته امیدوارم تو این فاصله، بخت امینه خانوم هم واشه و ما از فیض دیدارش محروم بشیم. الاهی آمین.
تصدقت
محمد خیلی خوشحال و خیلی خوشبخت