ویرگول
ورودثبت نام
رضا ضیائی‌دوستان
رضا ضیائی‌دوستان
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

برای سارا (14)-زمین‌گیرم نکن

سارا جان سلام

نه، نه، نه، نه. قابل قبول نیست. نه انصافه و نه درسته. آخه مریضی امینه خانوم چه ربطی به ما داره سارا جان؟ یعنی من باید جوابگوی مریضی امینه خانوم هم باشم؟ واقعن این عادلانه ست؟ اومدیم و امینه خانم حالش به این زودی ها خوب نشد؟ ما باید همین جور منتظر باشیم؟ خب سارا جان یه نفر دیگه رو همراه خودت کن؟ قحط النسا که نیست، این همه آدم. حالا من جواب این بچه ها رو چی بدم؟ فکر می کنن من همین جوری حرف الکی زدم یا این که خدای نکرده زبونم لال تو تمایلی به دیدن من نداری. راستی سارا، ممکنه تو اشتیاقی برای اومدن نداشته باشی؟ ممکنه بیماری امینه خانوم بهانه باشه؟ یه وقت از این کارا با من نکنی سارا جان؛ نمی تونم تحمل کنم. فکرش هم زمین گیرم می کنه نه نمی تونه این جوری باشه. بو وووووووووووووووو. سرم رو تکون دادم که فکرش از سرم بره بیرون. صدای اونه.

سارا جان من نمی دونم چطوری و از چه راهی ولی ازت خواهش می کنم طبق قرارمون پنجشنبه اینجا باش، چون اگه نیای برای من خیلی بد می شه؛ و همه فکر می کنن محمد مشتاق اهمیتی برای سارا خانوم نداره و این غیر قابل تحمله.

تصدقت

محمد چشم انتظار و مشتاق


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%A7-13-%DA%86%DB%8C-%D8%A8%DA%AF%D9%85-%DA%A9%D9%87-%D9%86%D8%AF%D9%88%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7-pamcytf0tcl2
برای سارامعلم روستانامه‌های عاشقانهجوون‌های دهم شصتقحط النسا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید