رضا ضیائی‌دوستان
رضا ضیائی‌دوستان
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

برای سارا (19)-بیا، بیا، بیا، بیا، بیا...

سلام سارا جان

نمی‎دونم چه جوری بگم؛ سارا جان من باید به یه خطای بزرگ اعتراف کنم و ازت طلب بخشش کنم. راستش الان که بهش فکر می‌کنم می بینم کار احمقانه‌ای کردم نمی‌دونم؛ چرا این کار رو کردم، شاید چون فکر می‌کردم این جوری ممکنه توجهت بیشتر جلب بشه. یادته اون روز از گیسو خانم برات نوشتم و تو خیلی ناراحت شدی؟ همون دختر سروزبون‌دار که گفتم خواهر گلنار جانه؛ یادت اومد؟ خواهر خانم حسین آقا؛ سارا جان باید منو ببخشی و امیدوارم بتونی فراموش کنی.

گیسو وجود خارجی نداره ساخته ذهن خودم بود. تو رو خدا ناراحت نشو، فکر می کردم این‌جوری می‌تونم توجهت رو بیشترجلب کنم و کاری کنم که بیای اینجا. وای داشتم می مردم. حالا که گفتم انگار یه بار بزرگ از روی دوشم برداشته شده؛ ولی در عوض یه دلشوره سهمگین جای اون بار سنگین رو گرفته. ای کاش اینجا بودی و بهم می گفتی که مسئله مهمی نیست و اصلن ناراحت نشدی. نمی دونی چقدر از این قضیه خجالت می کشم. ولی هر جور فکر کردم دیدم نمی‌تونم بهت نگم. دیگه خودت می دونی و خودت. از دست محمد عصبانی نشو و ببخشش. خیلی لطف می کنی اگه چند خط برام بنویسی. دیگه نمی‌دونم چی بگم.

محمدِ شرمنده

سارا جان نکنه این مسئله باعث بشه قهر کنی و نیای؟ بیا. بیا. بیا. بیا. بیا...


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%A7-20-%D9%85%D9%88%D9%87%D8%A8%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D9%84%DA%AF%D8%B4%D8%A7-%D9%88-%D8%AF%D9%84%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86-l3gnnisnslod
یرای سارامعلم روستاجوون های دهه شصتنامه های عاشقانهمعلم و آموزش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید