سلام جانِ من
شدم مثل این زندانی ها. برای خودم چوب خط درست کردم و هر روز یکی از علامت ها رو خط می زنم. دو روز دیگه مونده. کم نیست، می شه 2880 دقیقه. مردم عادی می گن چشم به هم بزنی می گذره، ولی من می دونم که با هر چشم به هم زدنم فقط یک ثانیه می گذره؛ یک ثانیه از 172800 ثانیه. با این همه سر حال و قبراق و مشتاقم. هر کسی به من نگاه می کنه لبخند می زنه و سری تکون می ده. عجیبه مثل اینکه همه می دونن من هلاک توام. راست می گم همه می دونن ولی آخه از کجا؟ من با کسی حرفی نزدم و اونا هم با من حرفی نزدن ولی می دونن. سارا جان من به این نتیجه رسیدم که هیچ چیزی رو نمی شه مخفی کرد، این یه اصل مهم در زندگی یه، هر جور مخفی کاری آب در هاون کوبیدنه. باید شفاف بود و زلال مثل چشمه، اونوقت میشه جاری شد و سیراب کرد. خیلی فلسفی شد ببخشید.
می دونی من فکر می کنم، یعنی راستش رو بخوای جایی خوندم، بزرگ ترین منبع الهام آدمی طبیعته. هر کسی که بتونه با طبیعت، منظورم زندگی به مفهوم کلی یه، ارتباط برقرار کنه می تونه ازش الهام بگیره و برای مشکلاتش راه حل پیدا کنه. این برای یه معلم خیلی مهمه. با دقت در زندگی و قوانین حاکم بر اون میتونیم همیشه تازه و نو بمونیم و خلاق باشیم و پیشرفت کنیم. باید درک کنیم زندگی رو و ارتباط عمیقی باهاش برقرار کنیم. البته این نباید مانع از مطالعه و تحقیق و مراجعه به استاد بشه؛ اونا سر جای خودش ولی پیوند با زندگی مهمترین شرط برای همیشه تازه بودنه، یک معلمه اونم معلمی که در جایی دورافتاده در حال انجام لذتبخشترین کار دنیاست؛ بگذریم.
اطاقم رو مثل دسته گل تمیز کردم. شیشه ها برق می زنه مثل دندونای سفید مسواک زده. در و دیوار به آدم لبخند می زنن شادی همه جا موج می زنه. فقط من منتظر تو نیستم همه منتظرن. حتا درخت ها، علفها و پرچینها. پ س ف ر د ا.
محمدِ چشم انتظار و مشتاق