سلام سارای من
الان که دارم این نامه رو برات می نویسم شب از نیمه گذشته و من تو ایوان نشستم و دارم ستارهها رو تماشا می کنم. سارا جان نمی دونم قبلن بهت گفتم یا نه، من از شب خوشم نمیاد؛ همین که خورشید می ره و تاریکی همه جا رو می پوشونه دلم می گیره و یه سایه سیاه و سنگین به تدریج همه وجودم رو در برمی گیره. تا نَرَم زیر آسمون و به ستاره ها نگاه نکنم حالم خوب نمی شه. ستارهها بی نظیرن. دوستداشتنی و امید بخشن. سارا جان می دونی چرا ستاره ها چشمک می زنن؟ ستاره ها به ما چشمک می زنن تا سنگینی شب رو فراموش کنیم، تا برای لحظهای لبخند روی لبمون بشینه،تا بهمون بفهمونن شب و تاریکی همیشگی نیست و روشنایی روز در راهه؛ فقط کمی صبر و تحمل لازمه.
من فکر میکنم هر آدمی باید تو زندگیش یه ستاره داشته باشه؛ سارا جان تو ستاره زندگی منی، هر شب تو آسمون می بینمت و آروم می شم. تصور زندگی بدون ستاره خیلی برام سخته. ستاره من دلم برات تنگ شده خیلی زیاد ولی چی کار می شه کرد، باید تحمل کنم و به انتظار روزهای روشن بمونم.
شب بخیر ستاره من