سلام سارا جان
آخ که چقدر دلم برای دریا تنگ شده. درست شدم مثل یه ماهی تو تنگ بلوری. دلم می خواد از این تنگ خارج شم و به دریا بزنم. دلم لک زده برای نسیم کنار دریا، باورت می شه که دلم برای گوش ماهی ها هم تنگ شده؟ دوست دارم کنار تو رو به دریا نشسته باشم و به افق خیره شده باشم و نسیم گونه ها مون رو نوازش کنه و تو هی موهات رو که آشفته می شه بکشی پشت گوشت و حرف بزنی. از چیزهای معمولی و روزمره؛ و من هی پوزخند بزنم و تو بگی به چی می خندی؟ و من کیف کنم و تو چشمات رو درشت کنی و من قهقهه سر بدم و تو اخم کنی و من نازت رو بکشم. خل شدم؟ سارا جان دل نباید تنگ بشه. یعنی خدا هیچ کس رو دلتنگ نکنه. خیلی چیز نادَخی یه. این اصلاح رو از یکی از بچه های تهران که گذارش افتاده بود اینجا یاد گرفتم. دنبال عتیقه بود و فکر می کرد اینجا عتیقه پیدا می شه. خیلی بچه خوبی بود؛ دلم براش سوخت و دعوتش کردم خونه. آدم خیلی باحالی بود همش در حال حرف زدن و ورجه وورجه کردن بود. فکر می کنم از سکوت و تنهایی می ترسید. خواستم بهش بگم که این کار رو بذاره کنار و بره دنبال یه کار درست و حسابی ولی حالیش نمی شد. تو سرش چیز دیگه ای بود و اصلن توجهی نمی کرد، منم نخواستم اذیتش کنم. چند روزی موند و رفت.
حال و هوای خوبی با خودش آورد. برای من خیلی جالب بود. داشت می رفت گفت آقا معلم خیلی باحالی، کارت درسته. امیدوارم بهش برسی. نمی دونم اون از کجا فهمید. گفتم به چی برسم؟ گفت مشتی خیلی تابلوئی. هر کی هست باید خیلی کاردرست باشه. آفرین به تو که اینجوری خرابشی. خندم گرفت؛ گفت همیشه بخندی؛ غم ازت دور باشه خیلی چیز نادَخی یه. گفتم چی؟ گفت غم. فکر نمی کردم با غم آشنا باشه ولی بود. توضیح مبسوطی راجع به نادَخ داد و بعد هم رفت.
سارا خانوم دم شما گرم و غم تون کم. دل محمد تنها هم به حضور شما گرم.
محمد خودت