ویرگول
ورودثبت نام
رضا ضیائی‌دوستان
رضا ضیائی‌دوستان
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

خلبان فرانسوی

سال‌ها پیش یه روز عصر، دوستی به دفتر کارم اومد و گفت باید یه کاری برام انجام بدی. ترسیدم؛ فکر کردم اتفاقی براش افتاده. فهمید گفت نه،نگران نباش یه فیلمی برای یه مرکزی ساختم ولی هر کاری می کنم چیز خوبی ازش در نمیاد یه نگاهی بهش بنداز ببین کاری می شه باهاش کرد. اصلن دوباره تدوینش کن. یه فیلم مستند بود که تصاویر خوبی داشت و یه ایده‌ای هم اون زیر میرا وول می‌خورد ولی به چشم نمیومد. گفتم درست می شه ولی فیلمت باید 3 تا 4 دقیقه باشه نه 10 دقیقه. هول شد و گفت نه؛ قرارداد دارم، سفارش دهنده قبول نمی‌کنه. گفتم چیزی از دست نمی‌دی؛ بذار من کارم رو انجام بدم اگه پسندیدن که هیچ اگر هم نپسندیدن بازم هیچ، همین جایی هستی که الان وایستادی. قبول کرد. فیلم دوباره تدوین شد زمانش هم شد حدود سه تا چهار دقیقه؛ حس و حالش‌هم خوب شد و حرفش به چشم اومد. دوست ما رفت و چند ماه بعد دوباره برگشت. گفت می‌دونی فیلم رو یه جشنواره فرانسوی پذیرفته و دعوت نامه فرستاده که دو نفر از عوامل فیلم می‌تونن در جشنواره شرکت کنن ولی من نمی‌خوام برم. گفتم اشکال نداره من می‌رم. گفت اِ منم میام پس. پاسپورت و ویزای فرهنگی و بلیط و پرواز و توقف در فرودگاه مالپنزای میلان و هواپیماهای کوچیک و لیون فرانسه و اتوبوس و گرونوبل و رسیدیم به جشنواره.

یه دختر و پسر جوون اومدن دنبالمون و ما رو بردن به هتل و گفتن فردا صبح ماشین میاد دنبال‌تون. صبح دیدیم یه آقای خیلی خوش تیپ با یه ماشین اومده دنبال ما. قیافه‌ش آشنا بود. خوب که دقت کردیم دیدیم خلبان همون هواپیمای جت کوچولویی‌یه که ما رو از مالپنزا، من عاشق این اسمم، برد لیون. گفتیم شما کارمند جشنواره هم هستی ؟ خندید و گفت نه. داوطلبانه به جشنواره خدمت می‌کنم. تو ساعات بیکاری هر کاری که از من بخوان براشون انجام می‌دم. اون روز آقای خلبان ما رو همه جا برد. ناهار هم رفتیم رستوران، برامون غذا سفارش داد و گفت نیم ساعت دیگه برمیگردم. دستش رو گرفتم گفتم تا با ما غذا نخوری ما هم غذا نمی‌خوریم. گفت جشنواره ما یه جشنواره کوچیکه پولش رو هم همه مردم شهر می دن و هر کی به یه نوعی ازش حمایت می‌کنه. درست نیست من خودم هم هزینه‌ای به جشنواره تحمیل کنم. آقای خلبان فرانسوی کل روز رو با ما بود و غروب هم ما رو برد به دفتر اصلی جشنواره برای جلسه بحث و گفتگو؛ ماشین رو تو پارکینگ گذاشت، عذرخواهی کرد و گفت من پرواز دارم یه نفر دیگه میاد دنبال‌تون. بعد هم سوار دوچرخه کورسی خودش شد و رفت.


https://virgool.io/@rziadoostan/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D9%85%D8%B9%DA%A9%D9%88%D8%B3-the-flipped-classroom-nvtycsk9dpf8


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%B3%DA%A9%D8%B3%DA%A9%D9%87-kyl45db8s1ra


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B6%DB%8C-%D8%A7%D9%88%D9%84-%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%B1-dg7xjkwvdi5n





خلبان فرانسویاپلیکیشن ریاضی فندقجشنواره فیلماپلیکیشن علوم فندقفیلم آموز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید