رضا ضیائی‌دوستان
رضا ضیائی‌دوستان
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

سوسنگرد


از کنارم که داشت رد می‌شد با لبخند و لحن مودبانه‌ای گفت معذرت می‌خوام. رفت و از مسئول پذیرش چیزهایی پرسید و بعد برگشت و در حالی که داشت با جارو برقی صندوق عقب رو تمیز می‌کرد با همکارش به عربی چند کلمه‌ای حرف زد. ازش خواستم که صندوق عقب رو خوب تمیز کنه، چون همه جور چیزی توش پیدا می‌شد ؛ با لبخند و به مهربانی گفت خیالت راحت. قدش متوسط بود صورت پهن و ابروهای پرپشتی داشت با پوستی که یه پرده از سبزه تیره‌تر بود. شونه‌های پهن و دست‌های چابکی داشت و علاوه بر مهربانی تو چشم‌هاش ترس هم لونه کرده بود. پرسیدم خوزستانی هستی؟ گفت عاره، اهواز؛ گفتم خیلی لهجه نداری، مهربون نگاهم کرد و گفت خیلی وقته تهرانم. دیگه کار صندوق عقب ماشین رو تموم کرده بود و داشت صندلی‌های عقب رو تمیز می کرد. گفتم همین جا زندگی می‌کنی یا در رفت‌وآمدی؟ گفت بیشتر اوقات تهرانم. گفتم خب مگه تو اهواز کار نیست، گفت خود اهواز نیستیم ما؛ گفتم اطراف اهواز هستین؟ گفت سوسنگرد، گفتم می‌دونم کجاست. دوباره نگاهم کرد و گفت می‌شناسی سوسنگرد رو؟ گفتم عاره. چرا همونجا کار نمی‌کنی؟ برای آدم خوش‌خلق و بامرامی مثل تو همه جا کار هست، یه لحظه از پاک کردن صندلی‌ها دست کشید و بهم نگاه کرد گفت ممنون؛ محبت داری. دوباره مشغول کار شد و در همون حال گفت کار نیست. این همه درس خوندم و حالا باید بیام اینجا کار کنم. گفتم دانشگاه رفتی مگه؟ گفت عاره. کارشناسی ارشد دارم.

دردی‌کش آن ساقی مستم کز هر دم او ترانه پر زد
دردی‌کش آن ساقی مستم کز هر دم او ترانه پر زد

در کارواش منتظر بودم تا ماشینم رو تحویل بگیرم و شرمسار و حیرت‌زده نگاهم رو از جوان سوسنگردی محجوبِ خوش‌خلقِ سی و چند ساله‌ای که کارشناسی ارشد رشته روانشناسی بود و داشت ماشینم رو تمیز می‌کرد دزدیدم؛ اوایل تیرماه بود و هوا هنوز خیلی گرم نشده بود.

این داستانک رو می‌تونین در پادکست شبانه (اینجا) گوش کنین.


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A8%D9%86%D8%AF-c1nxwndbesmx


سوسنگردکارواشفارغ‌التحصیلان بیکارچشم‌های مهربان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید