پزشک جوانی که در کودکی به تقاضای برادر مبتلا به سرطانش ارتباط او با دستگاه تنفسی را قطع کرده تا با آرامش بمیرد، همیشه از یادآوری این ماجرا رنج می کشد. یک روز از زندان، مجرم نوجوانی را که به سرطان پیشرفتهای مبتلاست نزد پزشک جوان میآورند. زندانی، که نوجوان دورگه بسیار ناسازگاری است، اعتقادی به درمان ندارد و معتقد است در ناحیهای کوهستانی و دورافتاده، دریاچهای وجود دارد که اگر کسی در آن شنا کند، شفا خواهد یافت. نوجوان فرار میکند و پزشک را هم به عنوان گروگان با خود میبرد. پزشک که به اقتضای شغل و تربیت علمیاش هیچ اعتقادی به گفتههای نوجوان ندارد؛ ابتدا برای حفظ جانش به زور، و سپس به یاد برادرش از سر دلسوزی، با او همراه میشود. سفر این دو با همه چالشهایشان ادامه مییابد و ماجراهای زیادی را از سر می گذرانند تا به دریاچه مورد نظر میرسند؛ نوجوان از پزشک تشکر میکند و از او میخواهد که برگردد. پزشک سرشار از امید، او را برای رفتن به دریاچه ترغیب میکند و خود سرخوش و راضی برمیگردد. سرنوشت نوجوان در هالهای از ایهام پوشیده میماند ولی، شور و شوق او بعد جدیدی به زندگی پزشک میبخشد و به نظر میرسد نیمه تاریک شخصیتش را ترمیم کرده است. جالب اینجاست که در طول سفر ماری سمی پزشک را نیش میزند و او ناامید، در حالی که آماده مرگ می شود، توسط نوجوان با روشی سنتی از مرگ نجات مییابد. نوجوان با اتصال دو سیم به باطری ماشین و وصل کردن سیم ها به بدن پزشک با شوک الکتریکی او را نجات میدهد و به پزشک میگوید که این روش را از سرخپوستها آموخته است. این داستان، ماجرای فیلم شکارچی آفتاب ساخته مایکل چیمینوست.
حق با کدام است نوجوان معتقد یا پزشک منضبط، آیا واقعا با ایمان و اعتقاد و خلوص نیت می توان به شفا رسید؟ یا چنین چیزی امکان ندارد و فقط در سایه پیشرفتهای روز افزون علمی میتوان به غلبه بر این بیماریها امیدوار بود؟ اگر علم به تنهایی قادر به انجام این کار است چرا این همه بیمار از دست می رود و علی رغم تلاش بسیار راهی برای درمان آنها پیدا نمیشود؟ و اگر با تکیه بر ایمان و دعا و اعتقاد به نیروهای ماوراءطبیعه و متافیزیک میتوان به شفا رسید پس چرا بشر در سیر تحولی خود به علم رسیده و همان راه گذشته را ادامه نداده است؟
شاید به نظریهای جدید نیازمندیم که بتواند با آشتی دادن این دو نگرش متفاوت و ترکیب آنها در قالب یک نظریه فراگیر، پاسخ مناسبی برای این پرسش ارائه کند. شاید آنچه که امروز متافیزیک محسوب میشود فردا در قلمرو فیزیک قرار گیرد، و شاید روزی تاثیر نیروها و انرژیهای درونی، به شکل یک نظریه علمی قابل ارائه و دستیابی باشد؛ و شاید هم این بازی زندگی است که هیچ چیز قطعیت ندارد و همیشه امکان وقوع اتفاقی دیگر و یا دستیابی به واقعیت و حقیقتی تازه وجود دارد.