وقتی درِ یه سوئیت کوچیک رو باز میکنین چی میبینین؟ تقریبن همه چی. یعنی با یک نگاه چیز نادیدهای باقی نمیمونه. بعضی از آدمها این جورین همه چیزشون هویداست و لایههای پنهان ندارن؛ حال و پذیرایی و آشپزخونه و روم به دیوار سرویسشون، همه در دسترسه. ولی بعضیها مثل معماری خانههای سنتی لایهلایه و تو در تو هستن؛ ممکنه سالها باهاشون در ارتباط باشین، ولی از هشتی عمارتشون اونورتر نرفتهباشین؛ تقریبن هیچ کس راهی به لایههای پنهانشون نداره و چیز زیادی نمیشه ازشون فهمید. بعضیهای دیگه، زیرزمین تاریکی هستن که برای رسیدن بهشون باید پلههای زیادی رو در تاریکی و دلهره، و گاهی وقتها همراه با تشویش و عذاب، طی کنین و دست آخر هم، چیزی جز سیاهی و یاس نصیبتتون نمیشه. بعضیها هم یه لابرینت پیچدرپیچ و بیمقصدن که براتون فقط سرگشتگی به ارمغان میارن، و هیچ چیز دیگهای دروجودشون نیست؛ جز یک ماز بیانتها.
و اما بعضیها حال و هوا دارن، نور دارن، رنگ دارن و دلپذیرن .به دور از سادهلوحی، ساده و صمیمی هستن؛ دنیا رو زیبا میبینن و این زیبایی رو جلوی چشمهاتون به تماشا میذارن؛ اصلن بهشون که نگاه کنین زندگی رو دروجودشون میبینین؛ اونقدر شفاف و صیقلی هستن که تصویر زندگی رو بازتاب میدن؛ همه چیز در کنارشون خوب و خوش و دلپذیره. هر لحظه از زندگی رو براتون پرشور میکنن و هر وقت که پیششون باشین حالتون خوب میشه. از هردری میشه باهاشون وارد صحبت شد و از حضورشون لذت برد؛ این آدمها مثل پنجدری می مونن؛ یه پنجدری با پنجرههای اُرسی.