در 12 + 4 سالی که ادایِ محصل ها رو در آوردم، هیچ وقت جایِ خالیِ چیز هایی که از سیستم آموزشی طلب داشتم، پر نشد.
قرار نیست کسی از غیب بیاد، بخوانیم و بنویسیم یادمان بدهد. با همین فرمان ادامه بدهیم، حتی بعد از جشن فارغ التحصیلی هم، بیصوادیم. این همه مدرک را قاب کردیم، زدیم به در و دیوار اتاق، اما هنوزم در مکاتبات اداری لنگ می زنیم.
با خودم گفتم بیا و یک تابستان را صرف یادگرفتن نگارش و ویرایش کن. شاید در این وانفسا، در این بروکراسی اداری و کاغذ بازی هاش یادبگیری چطور با نوشتن چند خط نامه درست و درمون، گلیمت را از آب بکشی بیرون، آخه توکه باج سیبیل بده نیستی!
این ها را کسی می گوید که فارسی عمومی اش را با 10 پاس کرده است و احساس می کند نوشتن هم بلد نیست.
حسام بیک – حالا می خوای چیکار کنی؟؟
مرادبیک – خودت بگو…
- ما بگوم؟؟ بگو چیکار کنیم بریم پی کارمون؟
- چیکارا بلدی؟
- هیچی! چیکارا می خوای بلد باشُوم؟!
- بلدی با زنجیر سوخت بکنی؟
- نه
- با تبر چطور، بلدی؟
- نه
- بلدی کتیرا بکنی؟
- اصلا و ابدا…
- چپونی چطور؟ میتونی گله بچرونی؟؟
- اونکه محاله ممکنه بلد باشُوم!
- تو تا حالا رنگرزی کردی؟
- نه. رنگرزی چی چیمه!!
- بلدی اگه دست و پای حیوون در رفت جا بندازی؟
بلدی مَشک بزنی؟
بلدی شیر بدوشی؟
دیگ بشوری؟
دوغ بزنی؟
- نه!
- بلدی رختاتو خودت بشوری؟؟
- نه!!!
- بلدی روزی سه بار نون بخوری، پنج بار شکر خدا بگی؟!
- التماس نکن!!! ما کار خودمونم درست بلد نیستُم، وگرنه حواسمو جمع میکردُم
اینجوری سرم گرم نکنی گیرت بیفتُم.
- پس تو به چه دردی میخوری حسام؟؟
- این حرفارو بذار کنار، بیا تا اینا در نرفتن چیزاشونو بگیریم، اموالشونو بدزدیم،
آزادشون کنیم برن، گناه دارن، زن و بچه همراشونه!!!! بعدشم بشینیم
یه قرار مداری بذاریم هرکی بره صحرای خودش. ها؟؟
- نه حسام… تو به درد این صحرا نمی خوری… هیچ کاری بلد نیستی الا دزدی،
که با دزدی هم که نه این دنیات درست میشه نه اون دنیات !!!