آیا شما کارمند هستید؟
چقدر از شغلتون رضایت دارید؟
محل کارتون رو چقدر به دیگران توصیه میکنید؟
مناسب بودن شرایط کاری یک کارمند به عوامل متعددی بستگی داره مثل
اگرچه کارمندان زیادی هستن که از شغل خودشون راضی هستن ولی همیشه عدهای هم وجود دارن که معتقدن کارمندی کسالتآور و ناامیدکننده هست.
سالیان سال هست که شرکتها و کسبوکارها سعی میکنن برای جذب کارمندان نخبه و افزایش بهرهوری اونها محیط و شرایط کارشون رو جذابتر کنن.
با این وجود همیشه یک موج خروشان ضدکارمندی وجود داشته که خاستگاه اون کارمندان افسرده و ناراضی بودن. این دسته از افراد که در هر کشور و اجتماعی پیدا میشن در دهههای اخیر تونستن توجه جهانی بهدست بیارن.
طوری که در سالهای اخیر کتابهای متعددی درنکوهش کارمندی نوشته شده.
این دسته از افراد نمیتونن هیچگونه لذتی از انجام کار کارمندی کسب کنن.
درواقع براشون اصلا مهم نیست که با چه حقوق و مزایای مناسبی کار کنن. مشکل اونها ذات کارمندی هست!
آنها کارمندی برای دیگران رو فاقد معنا و مفهوم میدونن.
اما چرا با وجود پیشرفت و بهبود شرایط کارمندی، نهتنها این رویکردهای خصمانهی ضدکارمندی کم نشده بلکه بهطور قابل ملاحظهای تقویت شده؟
متأسفانه درطی این سالها که ادبیات ضدکارمندی اوج گرفته، عدهی زیادی از کارمندان ناراضی دچار این توهم شدهان که باید هرچه زودتر کارمندی رو رها کرده و به هر قیمتی کسبوکار مستقل خودشون رو راه بندازن.
از اون مدلهایی که با پیراهن هاوایی، شلوارک و یک عدد لپتاپ لبساحل نشسته و چند برابر حقوق کارمندیشون پول درمیارن و به حال کارمندای دیگه تأسف میخورن!
البته که عدهای از اونهایی که از کارمندی خارج شدن، تونستن موفقیت کسب کنن ولی عدهای دیگه با همون نارضایتیها باقیموندن بهعلاوهی معضل از دستدادن درآمد و درنتیجه ازدستدادن امنیت و آسایش روانی.
در ادامهی این مقاله قرار هست ابتدا ریشهی کاهش محبوبیت کارمندی رو شناخت و سپس معلوم بشه که چگونه درکمال ناباوری با راهکاری ساده میشه درکارمندان احساس معنا و انگیزهی بالا رو دوباره ایجاد کرد.
اگر شما هم در مسیر شغل کارمندی دچار چنین دوگانگی هایی شدهاید پس این مقاله رو از دست ندید.
درحال صحبت با کارفرما هستم.
شدیدا سعی داره من رو به پروژهاش علاقهمند کنه. به همین خاطر مدام از جذابیتهایی میگه که من اصلا درک نمیکنم.
اما یهو حرف عجیبی میزنه:
- فکر کن پروژه مال خودته!
این حرف من رو به فکر فرو میبره. با خودم میگم آخه برای چی باید چنین فکری بکنم؟
حتی اگر خودم هم بخوام نمیتونم چنین چیزی رو به ذهنم تلقین کنم. مگه غیر از این هست که در نتیجهی کار سهمی ندارم و همون حقوق توافقی رو دریافت میکنم؟
لحظهای بعد به خودم میگویم: وای برتو! چقدر مادی و بیتعهد شدهای!
ولی واقعا اینطور نیست. هرقدر تلاش میکنم نمیتونم کار کسی دیگه رو متعلق به خودم بدونم.
اما چرا کارفرما باید چنین درخواستی از من داشتهباشه؟ چرا طبق همون پروتکل کاری از من توقع انجام کار نداره؟
ماجرا این هست که از من میخواد شبانهروز به پروژه فکر کرده و تا زمان رسیدن به نتیجهی خوب از پای ننشینم! کارفرما خوب میدونه که این مدل کار کردن رو قطعا نمیشه از پروتکل کارمندی انتظار داشت و دقیقا به همین خاطر از من میخواهد مثل یک کارمند صرف کار نکنم.
اما مشکلی وجود داره.
وقتی هیچ سهمی از نتیجهی اون کار ندارم چطور میتونم کار رو از خودم بدونم؟
برای پاسخ به این سوال باید ابتدا به سوالهای زیر جواب داد:
آیا اگر یک کارمند دچار بیانگیزگی هست به بی تعهدی او برمیگرده؟
چرا کار کارمندی بیانگیزگی میآره؟
چطور میشه که یک کارمند با انگیزهی بالا کار کنه؟
چگونه میتوان انگیزه ایجاد کرد؟
کارمندی یعنی کارکردن برای دیگران. به عبارت دیگه کار متعلق به خود کارمند نیست بلکه او درازای دریافت حقوق قراره که کاری رو برای دیگری انجام بده.
پیشفرض این هست که هر کارمندی وظایفشو انجام میده. منتها مشکل اصلی این هست که آیا یک کارمند بهترین سعی و تلاش خودش رو انجام میده یا نه؟!
لازمهی چنین سعی و تلاشی این هست که کارمند فکر کنه این کار متعلق به خودش هست نه دیگری!
اما واقعا چطور میشه چنین انتظاری داشت؟
پوست در بازی!
نسیم طالب یکی از نویسندگان و متفکران معاصر در کتاب معروفش «پوست در بازی» در مورد همین مسأله ایدههای جالبی ارائه داده.
بنابر گفتهی او برای اینکه یک کارمند طوری تلاش کنه که انگار کار متعلق به خودش هست باید پوست در بازی داشته باشه!
طالب معتقده اگر شخصی مسئولیتی داشته باشه ولی مجبور نباشه بابت عملکرد و نتیجهی تصمیمگیریهای خودش پاداش و جزا دریافت کنه، این شخص پوست در بازی نداره.
پوست در بازی یعنی چی؟
یعنی اگر اقدامات و تصمیمات کسی منجر به ایجاد هر شرایطی بشه، اون شخص باید مستقیما تحت تأثیر اون قرار بگیره.
درواقع اگر نتیجهی کارش مثبت بود باید پاداش متناسب بگیره و اگر منفی بود باید تاوانش رو پس بده.
مثلا اگر سیاستهای مسئولین بانک مرکزی منجر به بحران اقتصادی میشه و اون آقایون نهتنها تنبیه نمیشن بلکه حقوق و مزایای خودشون رو دریافت میکنن یعنی پوست در بازی ندارن. چون مجبور نیستن بابت اشتباهات خودشون خسارت بدن درنتیجه لازم نیست خودشون رو به آب و آتش بزنن تا بهترین تصمیمها رو بگیرن.
همچنین کارمندی که حسابی ارزشآفرینی کرده اگر پاداش و سهمی از اون سود نداشته باشه او هم پوست در بازی نداره.
درنتیجه برای اینکه یک کارمند طوری کار کنه که انگار کار متعلق به خودش هست باید پوست در بازی داشته باشه. به این صورت که هم در سود و هم زیان شریک باشه. در این صورت تمام تلاشش رو برای انجام بهترین کار انجام میده چون نتیجهی اقداماتش مستقیما روی خودش اثر میگذاره.
کارمندان سهامدار
درراستای درگیر کردن کارمند با نتایج کار خودش، برخی کسبوکارها سعی میکنن کارمندانشون رو در سود خودشون شریک کرده و حتی اونها رو سهامدار خودشون کنن. به این امید که کسبوکار رو از خودشون دونسته و بیشتر در معرض نتایج شکست یا موفقیت محلکارشون باشن.
این ایده اگر چه جالب به نظر میرسه ولی ایرادهای مهمی داره:
۱. کارمند صرفا در سود شریک هست و بابت اهمالکاریاش پاسخگو نیست. حتی اگر تنبیه هم برایش درنظر گرفته بشه محدود خواهد بود چون قوانین کسبوکار مانع هستن.
۲. پژوهشهای علمی نشون داده که پاداش پولی ابزار خوبی برای افزایش انگیزهی کارمندان نیست!
یافتههای پژوهشی نشون داده که اگر یک کارمند پول کمی دریافت کنه بهداشت روانیاش آسیب میبینه و درنتیجه دچار نارضایتی میشه.
درواقع پرداخت حقوق کافی باعث میشه کارمند ناراضی نباشه اما سوال اینجاست که آیا پرداخت حقوق و پاداش بیشتر باعث میشه کارمند با انگیزهی بالاتری کار کنه؟
خیر!
یافتههای پژوهش نشون داده که پول و پاداش مادی بیشتر تأثیر چندانی بر افزایش انگیزهی کارمندان نداره اگرچه از بروز نارضایتی جلوگیری میکنه.
درواقع شرکتهایی که با افزایش پرداخت پاداش سعی کردن انگیزهی کارمندانشون رو بالا ببرن نتیجهی خاصی نگرفتن.
نتیجه
۱. با پرداخت پول بیشتر نمیشه انگیزهی کارمند رو بالا برد. پول فقط از نارضایتی او جلوگیری میکنه.
۲. کارمند درصورتی با انگیزهی بالا کار می کنه که تصور کنه کار متعلق به خودش هست.
پس باید راهحل رو در مسیر دیگری غیر از شراکت مالی با کارمند پیدا کرد.
برخلاف سهامداری مالی که نمیتونه کارمند رو تمام و کمال در کار شریک کنه طوری که کار رو از خودش بدونه اما گونهی دیگهای از شراکت وجود داره که نهتنها مشکلات سهامداری مالی رو نداره بلکه سطح بالایی از انگیزه رو برای کارمندان ایجاد میکنه.
فراتر از مادیات
همهی کارفرماها، کسبوکارها و اصولا هر کسی که فعالیت اقتصادی میکنه یک هدف مشترک دارن که همون کسب درآمد و سود هست.
اما افرادی هم هستن که علاوه بر انگیزهی کسب درآمد از فعالیت اقتصادیشون، انگیزههای دیگهای رو هم دنبال میکنن.
این انگیزهها معمولا از تحقق رویاهای شخصی و حرکت در مسیر ارزشهای بنیادین اونها ناشی میشه.
یکی از مهمترین تفاوتهای کارآفرینان افسانهای تاریخ با فعالان اقتصادی دیگه این بوده که علاوه بر دنبال کردن سود، انگیزههای قدرتمند دیگری هم داشتن.
این انگیزههای فرامادی به اونها قدرت، استواری و الهامبخشی مضاعفی میبخشید درنتیجه به نتایج خارقالعادهتری از همتایان دیگهشون رسیدن. همتایانی که فقط با انگیزهی کسب سود فعالیت میکردن.
درواقع بزرگترین تفاوت بین یک رهبر بزرگ کسبوکار با یک کارآفرین معمولی در الهامبخشی اونها خلاصه میشه. تحصیلات، ثروت، نفوذ سیاسی/اقتصادی، دانش و ... هیچکدوم نمیتونه برای یک رهبر، الهابخشی بهوجود بیاره.
چیزی که باعث الهامبخشی میشه ایدهها و رویاهای الهامبخش یک رهبر هست که دیگران رو تحت تأثیر قرار میده. ایدهها و آرمانهایی که از اعماق روح و قلب وی بیرون اومده. ایدههایی که ریشه در ارزشهای بنیادین اون داره.
درواقع الهامبخشی یک رهبر ریشه در چرایی او داره.
رهبران بزرگ نه با شهرت و ثروت بلکه با چرایی خودشون به اعماق روح دیگران نفوذ کرده و اونها رو تحتتأثیر قرار میدن.
وقتی یک رهبر کسبوکار با آرمانها و چشماندازهای الهامبخش خودش کارمندانش رو تحت تأثیر قرار میده اتفاق مهمی رخ داده.
درواقع او با این کار کارمندانش رو در ایدهها و آرمانهای خودش شریک میکنه.
وقتی یک کارمند تحت تأثیر ایدهها و آرمانهای والا قرار میگیره نگرشاش نسبت به جایگاه و کاری که انجام میده تغییر میکنه. او از این پس خودش رو در حال خدمت به ارزشهایی میبینه که برای خودش هم قابل درک هست.
این اتفاق به او هویتی جدید میبخشه. چون او دیگه خودش رو یک کارمند معمولی نمیبینه؛ کارمندی که مجبور هست وظایف شغلیاش رو برای دریافت حقوق انجام بده.
درواقع او حالا دیگه خودش رو عضوی از یک تیم میبینه که ارزشها و رویای مشترکی دارن. تیمی که قرار هست تمام تلاششون رو انجام بدن تا آرمانهای والا و رویای مشترکشون تحقق پیدا کنه.
درنتیجه برخلاف قبل که در مقام یک کارمند معمولی نمیتونست حتی با سهامداری و حقوق و پاداش عالی کار رو از خودش بدونه اما حالا با تمام وجود کار رو از آن خودش میدونه و با انگیزهای وصفناشدنی سعی میکنه بهترین تلاشش رو انجام بده.
سایمون سینک نویسندهی کتاب پرفروش start your why معتقد هست که کارمندان به رئیسشون خدمت نمیکنن بلکه به چرایی او خدمت میکنن.
کارمندی ایرادهای زیادی داره.
به عنوان یک کارمند هرقدر هم تلاش کنید دستمزدتون سقف مشخصی داره.
هر چقدر هم برای ساختن چیزی سعی و تلاش کنید، نتیجهی کار به شما تعلق نخواهد داشت بلکه جزء میراث کارفرماتون محسوب خواهدشد.
این یه پدیدهی عادی هست که کارمندای قدیمی و باسابقه که عمرشون رو برای رشد یک کسبوکار صرف کردن با اومدن یه مدیر جدید نادیده گرفته بشن و حتی اخراج بشن؛ با بهانههایی مثل تحول سازمانی، جوان گرایی و ... .
درنظر گرفتن این موارد باعث میشه که شغل کارمندی چندان شغل جذابی نباشه.
اگر کسی از شغلش لذت نبره آرام آرام انگیزهی کارکردن رو از دست خواهد داد و این یعنی توقف رشد حرفهای و تخصصی.
درنتیجه تبدیل میشه به یکی از بیشمار مردگان متحرکی که مجبور هستن به خاطر فرار از ترس گرسنگی هر روز صبح با کسالت و ناامیدی سوار مترو و اتوبوس و یا سرویس محل کار شده تا اول وقت حاضریشون رو بزنن و بعدش لحظهشماری کنن تا سریعتر ساعت کاری تمام بشه.
این چهرهی زشت کارمندی هست!
اگر تصور میکنید که زندگی و کارکردن باید همینطوری باشه پس به شما خواهم گفت که چگونه تا لحظهی مرگ زندگی خواهید کرد:
شما تا روز بازنشستگی مجبور هستید هر روز همان روال تکراری رو انجام بدید. بعد از بازنشستگی هم تنها چیزی که برای شما باقی میمونه بدنی از کار افتاده و مقداری پاداش بازنشستگی هست که احتمالا باید خرج دوا و دکتر خودتون و ازدواج فرزندانتون کنید.
هیچ کسی شما رو به یاد نخواهدآورد. انگار نه انگار که ۳۰ سال در اجتماع کار کردید.
از این پس بهترین و تنهاترین تفریحی که براش همیشه حوصله دارید این خواهد بود توی پارک راه برید یا کنار هم سن وسالها و از کارافتادههای دیگهای مثل خودتون نشسته و حرف بزنید. حرفهایی از جنس مرور فرصتهای جوانی و حسرت خوردن برای اون روزها و یا مقایسهی جوانی خودتون با جوانهای نسل جدید که هرقدر هم خوب باشن ولی از نظر شما سستعنصر هستن!
چه بخواهید یا نه این سرانجام کارمندی هست. حتی اگر بعد بازنشستگی وضع مالی خوبی داشتهباشید باز هم سبکزندگیتون با همین الگو مطابقت خواهد داشت. مطمئن باشید که تفریحات، هیجانات و جاهطلبیهایی که درجوانی خودتون رو از اونها محروم کردهاید رو در سنین کهنسالی هم تجربه نخواهید کرد حتی اگر پولدار شده باشید!
اشتباه این نوع سبک زندگی این هست که با پوچی و بیمعناییاش برای آدم بیانگیزگی به وجود میآره؛ بیانگیزگی نسبت به تلاش، رشد و مبارزه برای خلق میراثی ارزشمند و قابل افتخار.
درنتیجه زندگی بسیار کسالتآور و رقتانگیز خواهد شد. مهم نیست که چه کسی بودهاید یا از کجا اومدید، زندگی رقتانگیز شما رو هم به آدمی رقتانگیز تبدیل خواهد کرد!
اگر نمیخواهید چنین سرنوشتی رو تجربه کنید بهتر هست که کارمندی رو کنار بگذارید.
البته منظورم این نیست که حتما باید کسبوکار خودتون رو راه بیندازید.
هنوز هم میتونید برای کسی کار کنید. ولی باید کسی رو انتخاب کنید که به جای کارمند شریک لازم داره! البته نه شریک مالی بلکه شریک در آرمان، ارزشها و رویای آینده.
الهامبخشی چنین محیط کاری نهتنها آدم رو به پوچی و بیمعنایی شایع در مشاغل کارمندی دچار نمیکنه بلکه انگیزهی بسیار قدرتمندی برای اون به وجود میآره؛ انگیزهی ناشی از خدمت به تحقق یک رویای بزرگ و آرمانی والا!
قبلا اشاره کرده بودم که تلقی نسل جدید در مورد کارکردن، نسبت به نسلهای پیشین خیلی فرق کرده.
نسل جدید شدیدا از شغلشون انتظار معنا و الهامبخشی دارن. چون شدیدا به دنبال کسب هویت از شغلشون هستن.
درنتیجه کار کارمندی برای اونها به هیچ وجه گزینهی مناسبی نیست.
اگر میخواهید تجربهی شغلی ارضاء کنندهای داشتهباشید و همواره انگیزهی شغلیتون بالا باشه باید محیط کاری رو انتخاب کنید که شما رو در آرمان و رویای بزرگ، فرامادی و الهامبخش خودش شریک میکنه.
البته که همهی سازمانها و کسبوکارها از چنین ویژگی برخوردار نیستن.
ولی توصیهی من به این مجموعههای فاقد الهامبخشی این هست:
اگر میخواهید نیروهاتون با انگیزهی بالا براتون کار کنن؛
اگر میخواهید از ظرفیت فوقالعادهی نسل جدید بیشترین استفاده را ببرید؛
اگر میخواهید با اتکا به تلاش و خلاقیت نیروهاتون درمقابل امواج سهمگین تحولات جهانی و تمدنی دوام بیارید؛
باید به جای استخدام کارمند، شریک استخدام کنید؛ افرادی که بتونید ارزشها و آرمانهای والا و متعالی کسبوکارتون رو با اونها شریک بشید!
اگرچه چنین محیط کاری همه جا پیدا نمیشه ولی اگر برای پیدا کردن جایی که براتون الهامبخش باشه هر چقدر تلاش کنید واقعا ارزشش رو داره!
اگر شما هم دچار بیانگیزگی شغلی هستید از این پس برای انتخاب محل کار جدید حتما این نگرش رو درنظر بگیرید. باشد که انگیزهای وصف ناپذیر پیدا کنید!