من یک مهندس شرکت گوگل هستم، اما کارم را از اینجا شروع نکردم. کمی قبل تر یک محقق دوره پسا دکتری دانشگاه نیویورک بودم، کمی قبلش دانشجوی دکتری، قبلش محقق در دانشگاه ملی سنگاپور، قبلش استاد دانشگاه در ایران، قبلش مدرس حق التدریس، قبلش دانشجوی کارشناسی ارشد در ایران و برنامه نویس ساعتی، قبلش دانشجوی کارشناسی و برنامه نویس ساعتی.
قبلش هم مثل بقیه تحصیلاتم را از ابتدایی تا دبیرستان خواندم. با این تفاوت که تقریبا هر تابستان به کاری مشغول بودم. راستش پدرم همیشه توصیه می کرد که باید فن و حرفه ای را یادبگیریم که بتوانیم کار پیدا کنیم. یکسال در دوچرخه سازی، سال دیگر نجاری، سال دیگر آلومینیوم کاری کار کردم. یک مدت هم در یک مغازه بقالی. سالهای بعدش دنبال پول در آوردن بودم و کارهای ساختمانی می کردم. حرفه مورد علاقه ام ضدزنگ زدن اسکلت ساختمانها بود. گاهی هم با برادرم کار برق ساختمان می کردم.
وقتی دانشجوی کارشناسی و ارشد بودم همزمان با درس کار برنامه نویسی می کردم و پول نسبتا خوبی در می آوردم. وقتی هم دانشجوی دکتری در نیویورک بودم هر تابستان کارآموزی می کردم و حداقل نصف کل درآمد سالیانه دانشجوییم را از تابستان در می آوردم.
همه این تلاش ها در کنار هم ذره ذره و در یک دنباله طولانی از نقاط به ظاهر نامرتبط من را به هدفم نزدیک تر و نزدیک تر کردند. مطمینم اگر حاضر نبودم که هزینه موفقیت که کار و تلاش است را بپردازم هرگز به هدفم نمی رسیدم.
هزینه موفقیت یک اصطلاح جالب هست که آن را در گوگل یاد گرفتم. معنای آن در زمینه نرم افزار این است که برای اینکه بتوانی یک بخش جدید به پروژه نرم افزاری اضافه کنی باید کارهای روزمره مربوط به نگهداری بخش های کنونی سیستم را به دل و جان بخری. سیستم کنونی در واقع محلی است که از آن درآمد کسب می کنی و بدون آن نمی توانی شانس این را پیدا کنی که روی بخش های جدید سیستم کار کنی. این مفهوم در مورد خیلی از حرفه های دیگر هم صادق است.
این اصطلاح را در زندگی روزمره هم می توان معنا کرد. گاهی برای اینکه در طولانی مدت به جایی که می خواهیم برسیم باید قبول کنیم که از مهارت های کنونی مان استفاده کنیم، شاید لازم باشد یک مقدار مسیرمان را کج کنیم، کارهایی را انجام بدهیم که الزاما خیلی از انجام آنها لذت نمی بریم و یا اینکه طاقت فرسا و شاید فکر کنیم که در شان ما نیستند. اما در عین حال این کارها پاسخگوی خرج روزمره ما هستند و کمک می کنند که بتوانیم امورات را بگذارنیم تا بتوانیم زمانی را هم برای رسیدن به هدف مطلوب خود بگذاریم.
این دیدگاه در بین جوانان غربی جا افتاده است. نوجوانهای خوشتیپی رو می بینم که توی رستورانها، کتابخانه ها، یا فروشگاه بصورت ساعتی کار می کنند و یا خدماتی مثل رانندگی ماشین یا پرستاری بچه ها یا سالمندان رو انجام می دن. با همین کارهای ساعتی برای خودشون درس می خوانند، سفر می کنند، می خوردن و می پوشند، و خلاصه زندگی خود رو پیش می برند. هرگز هم ندیدم که به اصطلاح کار برایشان عار باشد. حتی گاهی وقت ها اینقدر کارخود را جالب تبلیغ می کنند که آدمی دوست دارد آن حرفه را برای چند ساعت هم که شده امتحان کند.
سهم این دیدگاه در فرهنگ ایران بخصوص ساکنین ایران بسیار کم است. این امر موجب شده که افراد دیر تجربه کاری پیدا کنند و اغلب انتظار برای پیدا کردن کار و درآمد خیالی بدون اینکه سختی آماده شدن برای آن را به جان بخرند باعث می شود که نهایتا هرگز به هدفی که می خواهند نرسند.
موفقیت هزینه دارد و گاهی برای رسیدن به هدف باید از گذرگاههایی بگذریم که انتظارش را نداریم اما پل ما برای رسیدن به اهدف عالیمان هستند! در نهایت باید به یاد داشته باشیم که هزینه موفقیت کمتر از هزینه شکست است. بنابر این برای موفق شدن همه تلاش خود را باید مبذول کنیم.