به نام خالق همه چیز و هیچ چیز..
این دومین نامه ای است که تنها برای معشوق مینویسم..
که شاید هنگامی که به دستش رسید
بخواند و بداند
که فردی
در گوشه کناری
به یاد اویی
زانویی در بغل گرفته و
گریان است..
عزیز جان بی جان شده ام..
عذر تقصیر بابت تاخیر نامه ام..
امیدوارم خاطر عزیزت مکدر نباشد من باب تاخیر..
چند وقتی است دگران
مرا سرزنش میکنند
از بس که در همه به دنبال تو میگردم
کسی صدایی شبیه تو دارد
فردی عطری شبیه عطرت
و دگری از گوشه ای شبیه تو به نظرم میرسد
به هر که میرسم سراغت را میگیرم..
ولی میدانی..
هیچ کس تو نمیشود
صد ها نفر را هم که جمع کنم..
تو نمیشود..
نه زیبایی ان صد نفر
نه منش
نه رفتار
نه خنده و گریه
نه شیرینی
و حتی تلخی هیچ کدام مثل تو نمیشود..
میدانی..
دگران گمان میکنند عقلم را در برابر عشق باخته ام..
از پرسش های مدامم خسته اند و گریزان..
اما من باز هم به سراغ گروهی جدید میروم..
همه میگویند..
اتش عشق است دیگر!
سرد میشود
حال یک سال که بگذرد انقدر فراموش میکند که انگار هیچ وجود نداشته است
همه معتقدند ریشه انسان بر انسانیت من غلبه میکند و
نسیان بر من غالب
اما نمیدانند..
که عشق من لازمه انسان بودنم است..
نمیدانند گلی که از ان ساخته شده ام با اتش عشق پخته شده ..
و من با ان انسان شده ام..
این ادم های کر و کور عشق میدانند چه؟
کاش میدانستم..
که کجایی
و چه میکنی
ارامش قلب ترسانم
نانت گرم است؟
ابت چطور؟سرد و مطبوع هست؟..
به وقت شام میخوابی و به وقت طعام میخوری؟..
نگران هستم نکند
هزاران بار زبانم لال بیمار شوی..
کاش پیشت بودم و نگران نبودم
که از فکر بیماریت به واقعیت بیمار شوم..
رنگم زرد است و لبانم سپید..
اما نگران نباش..
به یاد لبخند های لب گلگونت که میافتم
رخم رنگ میگیرد..
اصلا به خاطر همین هنوز هم زنده ام..
اصلا نمیدانی که این خاطره ها چه ها که با ادم نمیکنند..
خاطره..
این چند وقت زندگی و زمان را نمیفهمم
کنونم گذشته شده و
زندگانی ام خاطرات..
ولی بهتر!
تا تو نباشی اصلا زمان و زندگی میخواهم چه کنم..؟
اگر خاطرم در نظرت
به اندازه ی دم و بازدمی عزیز است
پاسخم را بده..
که دمت زندگی و بادمت ابادی من است..
عاشق و مشتاق ابدیت ......
#جنونی_به_یاد_لیلی..
#ریوان