Mahda Tabatabaei
Mahda Tabatabaei
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

دلتنگی..

گاهی دلم تنگ میشود..
تنگ خیلی چیز ها..
تنگ خیلی ها..
دلم برای خودم تنگ شده است..
برای خودی که نیازش نبود به دنبال دگران باشد که ببیند که به او میخورد
با همه میخورد
بدون هیچ حرفی خنده ای..
بدون هیچ چیز..
دلم
برای خود مهربانی تنگ شده..
که نه افسردگی را میدانست
نه تنهایی را
نه رها شدن را
نه این و ان را..
برای خودی که سر و تهش را میزدی پی درس بود و دوستانش..
خوش قول بود
و به راحتی اعتماد میکرد
و دگران نیز لیوان شیشه ای اعتمادش را نمیشکستند..
دلم...
برای خودی که انقدر مظلوم بود تنگ شده
ظالم نشده ام
اما..
دگر نمیتوانم مظلوم ها را درک کنم
قدرت ادراکش را از دست داده ام
دلم برای کودکی که
بی هیچ
نوشتنی
تنها با کمی نقاشی
ان هم نه از روی رسانه ها
بلکه از روی بوم نقاشی ذهنش
شاد میشد
تنگ شده..
یاد کودکی ام بخیر..
زیبا بود..
شاد..
و مهربان..
مانند رنگ لیمویی تابستانی
پر انرژی خندان
روشن
و شادی اور..
میدانی..
گاه دلم تنگ میشود برای کسی که ثانیه ای پیش بودم..
چند وقتی است..
همه چیز را به خاطر میسپارم..
تک تک کلمات
حرکات
جنبش ها..
نگاه ها ..
خیلی چیز هارا..
دلم برای کسی که تنها
شعر های سعدی و مولانا و حافظ یادش میماند تنگ شده..
شاید.
من نیاز مند خود قبلم نباشم..
شاید نیازمند
کنونم هستم
تنها بدون اینکه
تک تک چیز ها را به خاطر سپرم..

تنگکودکیدلمخودمفراموشی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید