از خودمون صادقانه بپرسیم، که اگر کفشهای هجده سالگی پدرمون رو با مد روز همون وقتها به پا کنیم، یا لباسهای از مد افتاده و یا پوسیده مادرمون رو بپوشیم، آیا لذت میبریم؟
میدونین منظورم چیه؟ یک سری افکار مربوط به زمان خودش بوده و الان دیگه تاریخ مصرفشون گذشته!
اگر درون خودمون رو جستجو نکنیم، ریشه خیلی از افکار، رفتار و اشتباهاتمون رو پیدا نمیکنیم. اگر با نیمنگاهی که به اخلاقیات و قانونمداری داریم، خودمون رو به روز نکنیم، محکوم به زندگی کردن و مردن مثل انسانهای عصر حجر هستیم!
پس خوبه یک نگاه به اطرافمون بندازیم و ببینیم که واقعاً چه کسی داره خود واقعیش رو زندگی میکنه؟ چه کسی داره آرزوهای مادرش رو زندگی میکنه؟ چه کسی داره رد پای پدرش رو دنبال میکنه و یا داره خلاف مسیر اون حرکت میکنه!
حقیقت اینه که نه باید خلاف والدین باشیم و نه باید مثل اونها زندگی کنیم. باید یک فیلتر برای افکار و سنتهامون بگذاریم. اون افکار، نگرش و کارهایی که هنوز برامون کارآمد هستند رو استفاده کنیم و اون چیزهایی که ازشون دیگه جواب نمیگیریم رو تغییر بدیم و از نو بسازیم! باید شروع کنیم خودمون رو زندگی کنیم.
یک آدم عاقلی چه خوب گفته: انجام یک کار تکراری و انتظار نتیجه متفاوت داشتن دیوانگی است...
اگر شیوه پدر، مادر، خواهر یا برادرت رو در زندگی دنبال میکنی، این دیوونگیه ...! اگر دوست نداری مثل کسی باشی و خلاف اونها هم بری باز اشتباهه! تو فقط و فقط باید مسیر خودت رو بری، خودت که لنگه هم نداری! باید خودت رو بکاوی، اون چیزهایی که اذیت میکنه رو از روح و روانت بکشی بیرون، نگاهشون کنی، درکشون کنی.. دوست داشتنیهات رو بزاری روبروی خودت و بهشون لبخند بزنی، بیشتر به علاقهمندیهات فضا بدی. خلاءهات رو ببینی و ریشهیابی کنی تا خودِ بهتر بسازی!
تا نخونیم، تا با دقت نبینیم، تا جستجو نکنیم و قدمی برای خودمون برنداریم، توی تفکرات نسلهای گذشته گیر میکنیم! با تفکر و سنتهای دست و پاگیر مردسالاری و زن سالاری هم نمیتونیم دنیایی متوازن و زیباتر برای خودمون بسازیم...!
اگر میگم برای خودمون قدمی برداریم، منظورم این نیست که حتماً باید بیل گیتس یا وارن بافت باشیم! نه! شاید یک عکاس، یک نقاش، یک نویسنده، یک نجار و یا یک باغبون باشیم! ولی خودمون باشیم! مسیر من و مسیر تو فقط برای ماست و نه هیچ کس دیگه...
منظورم از تغییر و به روز بودن، نصب تمامی شبکههای اجتماعی روی موبایل نیست که خصوصیترین اتفاقات زندگیمون رو برای همه به نمایش بگذاریم. نه!
حرف من یک چیز دیگه هست!
باید این تغییر رو باید از منشاء شروع کنیم و منشاء همه این تغییرات قطعاً خودمون هستیم!
درسته که این روزها زنها نقل مجلس هستند و درباره اونها بیشتر مینویسند. در این هیر و بیر هم بسیاری داعیه دفاع از حقوق زنان سر میدهند، ولی واقعیت اینه که اتفاقات ناخوشایند فقط برای زنها نیوفتاده! برای همین هست که خیلی از آقایون عزیز، وقتی میشنوند که به خانمها اجحاف شده، هیستریک میشوند. چون به مردها هم بسیار اجحاف شده!
در واقع نقشهایی که برای ما از زمانهای گذشته تعریف کردهاند، دیگه پاسخگوی نیازهای روحی و روانیمون نیستند و زن و مرد هم نداره ...
برای خیلی از مردها هم اتفاقات ناخوشایندی مخصوصاً در کودکی افتاده. همین که از سنین کم بهشون تلقین میکنند که مرد شدی، ولی شانههای کوچک اونها طاقت فشار مسئولیت و باری که روی دوششون گذاشته میشه، رو نداره! تو مردی، نباید از ناراحتیهات بگی، مرد غصههاش رو پشت در میگذاره! مرد باید کار کنه و زن و بچه رو باید تامــین کنه!
نتیجه این نگاه و تربیت هم میشه پدران و پسرانی که با ترسهای زیاد، از زیستن واقعی ترس دارند. هر کاری میکنند تا فقط بتونند خانوادهشون رو تامین کنند. یک سیکل مداوم و تمامنشدنی از اتفاقهای ناخوشایند که از آموزشهای نادرست و زندگی عقب رانده شده، خوراک میگیرد.
پسری بچهای که در کودکی مجبور شده زودتر از وقتش مرد باشه! خودش نوازش نشده! تجربه نداره! خوب آموزش ندیده! و حالا باید پدر باشه، همسر باشه. جامعه بهش آموزش نداده و باید از خودش بزنه، زندگی رو تجربه نکنه، چون وقت نداره و باید مایحتاج افراد دیگه رو تامین کنه...
زنان که جای خود دارند. ازدواجهای زودهنگام و اجباری، بدون آگاهی. مادر شدنهایی بدون مادری دیدن، پذیرفتن مسئولیت در کودکی و نتیجه هم که واضح و مبرهن است، پرورش نسلی با افکار رشد نیافته و نابالغ! چون این نسل در دست مادران و پدرانی نابالغ بزرگ شدهاند! کسانی که تمامی آرزوهای خودشون رو در فرزندانشون میبینند! خرده هم نمیشود گرفت، اونها تلاش کردند بهترینها برای فرزندانشون باشه، اما وُسع فکری و میزان آگاهیشون بیشتر از این نبوده.
این جملات براتون آشناست نه؟
- من نتونستم درس بخونم، ولی تو بخون!
- من دلم میخواست مهندس بشم، ولی شرایطش رو نداشتیم!
- یا مادرم به من خیلی سخت میگرفت، ولی تو آزادی!
- من خیلی زود ازدواج کردم از زندگی هیچی نفهمیدم و در نتیجه شنیدن این حرف تو سی و چند ساله میشی و از متاهل بودن حالت بهم میخوره و ...
ما برای بزرگ شدن به قد 180 و وزن هشتاد کیلو نیاز نداریم! جسم و غریزه بدون دخالت ما رشد میکنند. هر چی کمتر بهشون دست بزنیم، طبیعیتر و سالمتر! ولی روح و روان فرق دارند، باید به صداشون گوش بدیم، باید حرفهاش رو بشنویم! باید خواستههاش رو تحلیش کنیم!
دقیقاً از همون چیزی که ازش میترسیم، باید با آن روبرو بشیم. شاید ترسناک باشه و واقعیت اینه که اون خود ما هستیم! اون خود من و خود تو هستیم که خیلی وقته خاکش کردیم و مثل مرده شده. طبیعیه که حالا میترسیم باهاش روبرو شیم. نبش قبر میخواد تا ببینیمش....
این چند وقت کتابی رو مطالعه می کردم به نام "زنانی که با گرگها میدوند"، اسم کتاب اول کمی من رو ترسوند، اما زمانی که شروه به خواندن کردم، احساس میکردم خودم بازیگر نقش اول داستان هستم. لحظه به لحظهاش رو میفهمیدم و حس میکردم. در زمان خواندن بسیاری از صفحات این کتاب، اشک ریختم! از ترسها، از ناپختگیها، از شجاعتهای یک زن که در بسیاری از مواقع نادیده گرفته میشه و همیشه مجبور شده نقابی بزنه که دوستداشتنی و خواستنیتر جلوه کنه!
کلاریسا پینکولا استس، نویسنده خلاق این کتاب تمام دنیا رو زیر پا گذاشته و داستانهایی که بین مردم و مخصوصاً زنان در دوران کهن رواج داشته رو پیدا کرده و از بین اونها قصه سفر زنانگی رو بیرون کشیده. هر قصه مربوط به یک قسمت از شخصیت یک زن نوشته شده. شجاعت، حمایت، مادری کردن، خامی، زنانگی و ...
نویسنده در این کتاب افسانههایی که به صورت واقعیت در قالب سنتهای ماندگار در زندگی زنان در طول تاریخ جاری شده و همچنان هم وجود دارد رو بیان کرده و به طور مفصل اونها رو به روش روانکاوی یونگ تحلیل کرده. به تمامی دخترها پیشنهاد میکنم که این کتاب رو مطالعه کنند.
دلم میخواد یک روزی برسه که هرکدوم ما دنیای خودمون رو بسازیم. وقتی سر به عقب برمیگردونیم به جای اینکه به کولهباری از کارهای نکرده و یا احساس گناهی که از جامعه و اطرافیانمون میگیریم چون طبق استانداردهاشون انتخاب نکردیم، توشهای از روزهای پر از زیستن، شناختن، تجربه کردن، حرکت در مسیر رشد فردی و دستیابی به خود واقعیمون رو اندوخته باشیم و دلِ سیر زندگی کرده باشیم.